افتخارم این است که ایرانیم
رهبر فرزانه ام دلهای عالم شاد کرد
نقشه های شوم استکبار را بر باد کر
دیدی آخر نطق او بر اهل اجلاس سران
کرده افشا قدرت پوشالی مستکبران
یا علی شور حسینی می دهی
بوی جان بخش خمینی می دهی
رهبر فرزانه ام دلهای عالم شاد کرد
نقشه های شوم استکبار را بر باد کر
دیدی آخر نطق او بر اهل اجلاس سران
کرده افشا قدرت پوشالی مستکبران
یا علی شور حسینی می دهی
بوی جان بخش خمینی می دهی
از دعاهای مشهور که خواندن آن در دوران غیبت حضرت مهدی(عج)مورد سفارش شده ،«دعای عهد»است.امام صادق(ع) درباره این دعا فرموده اند :
«هر کس چهل صبحگاه،این دعا را بخواند،از یاوران قائم(عج)خواهد بود و
اگر پیش از ظهور او بمیرد،خدای تعالی او را زنده خواهد کرد ،تا در رکابش جهاد نماید وبه شماره هر کلمه از آن،هزار حسنه برایش نوشته می شود و هزار خطا ازاو محو می گردد.»
برخی علما مهمترین آثار مداومت بر این دعا را سه چیز معرفی نمودند:
1.ثواب کسانی را خواهد داشت که در زمان ظهور در خدمت امام(عج)می باشند.
2.مایه ثبات و کمال محبت واخلاص وایمان شخص می شود.
3.مایه توجه خاص و نظر رحمت کامل آن حضرت به بنده می شود.
این دعا از هشت بخش تشکیل شده است که به بررسی مختصر آن ها می پردازیم
در حاشیه دوازدهمین اعتکاف دانشجویی ماه رمضان که در جوار بارگاه ملکوتی حضرت ثامن الحجج علیه آلاف تحیه و السلام و به همت هیئت دانشجویی ودیعه الحسین(ع) در روزهای ۲۷،۲۸ و۲۹ ماه رمضان امسال برگزار شد، همکلام شدیم با مسافری از غزه، شهر مظلومیت و استقامت، فردی که برای اولین بار پای در آستان ملک پاسبان، حضرت علی بن موسی علیه السلام گذاشته بود. محمد جوان ۲۸ ساله اهل فلسطین که بتازگی و پس از تحقیقات بسیار زیاد به مذهب تشیع گرویده و مدتی است که برای فراگرفتن علوم و معارف حقه ی شیعی در شهر مقدس قم و در جوار کریمه اهل بیت (علیها سلام) سکنی گزیده، توضیحاتی بسیار تکان دهنده و قابل تأمل درباره ی نحوه ی شیعه شدنش و اتفاقات پیرامون آن و همچنین اوضاع سیاسی فلسطین و کشورهای منطقه داشت که خلاصه ای از آنرا با هم مرور میکنیم:
اسمم محمد است، ۲۸ سال دارم، در لیبی بدنیا آمدم، پدرم در لیبی دانشجو بود و پس از اتمام تحصیلات بعنوان استاد دانشگاه در همان جا مشغول بکار شد تا اینکه معمر قذافی دستور اخراج فلسطینیان را صادر کرد و ما به کشورمان بازگشتیم….
برای خواندن ادامه متن لطفا به “ ادامه مطلب ” مراجعه بفرمایید
در فلسطین تحت حکومت تشکیلات خودگردان بودیم تا اینکه شارون وارد قدس شد و انتفاضه ی فلسطین شکل گرفت. در ابتدای شکل گیری انتفاضه تنها سلاح ما سنگ بود و شرایط طوری بود که فقط فلسطینی ها کشته میشدند. روز دهم انتفاضه مسلحانه شد، ۲ سرباز اسرائیلی کشته و تعداد زیادی جوان فلسطینی هم شهید شدند. گروه های فلسطینی درگیری مسلحانه را شروع کردند. عملیات های استشهادی و ساخت موشک های دست ساز و با برد کم آغاز شد. گروه های فلسطینی درگیری مسلحانه را شروع کردند.
درگیری ها که شدت گرفت اسرائیلی ها دست بکارهای دیگری زدند، از جمله بستن راه ها و تقسیم کردن غزه، که این حرکت کار را برای مردم بسیار سخت کرد، بطوریکه حتی برخی دانشجویان برای رفتن به دانشگاه خود که در شرق غزه بود نمیتوانستند راهی پیدا کنند.
اولین تلنگر
در سال ۲۰۰۶ با دستگیری ۲ سرباز اسرائیلی، جنگ ۳۳ روزه بین حزب الله و رژیم اشغالگر قدس آغاز شد. من در آن زمان جزء اهل سنت بودم، البته همه ی ما به حزب الله و سید حسن نصرالله حفظه الله بعنوان جریانات مقاومتی و ضد اسرائیلی علاقه مند بودیم و آنها را مثل خودمان مسلمانی با مذهب دیگر میدانستیم اما ارادتمان بیشتر از جنبه ی مقاومتی بود.
من تمام وقت شبکه المنار لبنان و شبکه های اسرائیلی را رصد میکردم، صحبت های نصرالله را مداوم پیگیری میکردم و برایم جالب بود که چقدر اسرائیلی ها از جنگ با حزب الله و طولانی شدن آن هراس دارند! در ابتدا تصورم این بود که قدرت حزب الله بخاطر موشک ها و تسلیحات زیادی است که از طرف ایران به آنها داده شده و ربطی به عقائد و نگرش های آنان ندارد. ولی هنگامیکه این صحبت نصرالله را شنیدم که گفت: « شما نمیدانید که دارید با فرزندان محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین(علیهم صلوات الله و سلامه) میجنگید» تحلیلم نسبت به حزب الله، تحلیل دینی شد، این را که شنیدم تأثیر خاصی بر روی من گذاشت و احساس کردم که یک چیزی وارد قلب من شد.
این سؤال در درون من بوجود آمد که چرا اینها مثل ما، نسبت به صحابه ی رسول الله(ص) احساس فخر نمیکنند و چرا نسبت به فرزندان پیغمبر(ص) و این اسامی احساس عزت میکنند؟ بخاطر جو رسانه ای حاکم، اطلاعات ما راجع به این اشخاص(اهل بیت پیامبر) خیلی کم بود و فقط در همین حد میدانستیم که اینها فرزندان رسول خدایند. از آنجا با خودم قرار گذاشتم که یک جستجوی جدی انجام دهم که این اهل بیت کی هستند؟ و این سؤال برایم بوجود آمد که چرا حضورشان در زندگی ما و در رسانه های ما اینقدر کم رنگ است و هیچ چیزی راجع به آنها نمیدانیم؟
اینترنت، دروازه ای به توحید
تنها راهی که در دسترس من بود اینترنت بود و تلویزیون، چرا که هیچ کتابی با این موضوع در دسترس ما نبود، بخاطر شیعه هراسی ای که در منطقه صورت گرفته، گاهی حتی خطر میدانند و اجازه ورود بعضی از کتاب ها را نمیدهند و من اجباراً از طریق شبکه های تلویزیون و اینترنت جستجوی خود را شروع کردم. اسامی اهل بیت را در اینترنت جستجو کردم و به بعضی سایتها رسیدم که مطالب آن بسیار غافلگیرکننده و تعجب آور بود، مثلا وقتی که فهمیدم امام حسین(ع) اینقدر وحشیانه کشته شده، سرش از تنش جدا شده، بدنش تکه تکه شده و بعد اهل بیتش را به اسارت برده اند، برایم بسیار جای تعجب و سؤال داشت چرا که در بین ما این مسائل مطرح نبود و حتی بعضی ها اجازه نمیدادند که اینها برای ما بیان شود. تصمیم گرفتم که خودم را، از آنچه که بعنوان اعتقادات تاکنون داشته ام، خالی بکنم و دوباره وارد فضای تحقیق در مورد اسلام شوم و این قسم را هم با خودم خوردم که اگر براساس عقلم به حقانیت شیعه پی بردم، شیعه شوم وگرنه همان مسیر قبلی خود را ادامه دهم.
محبت به اهل بیت پیامبر، اذن ورود به تشیع
تعدادی سخنرانی از بزرگان شیعه که در اینترنت پیدا کردم را گوش دادم، در بعضی ازین سخنرانی ها، یک حس آرامش قلبی پیدا کردم و نسبت به مطالبی که در اطراف خودم میشنیدم، که حکایت از خواب بودن و غافل بودن و بیخیال بودن اطرافیانم داشت، برایم جذابیت خاصی داشت و باعث جذب من شد.
وقتی از صفات، مناقب، سختی ها و آنچه که بر اهل بیت گذشته میشنیدم، با کلمه کلمه ی این حرفها قلبم تکان میخورد و احساس میکردم این مطالب واقعیت دارد، البته راجع به آنها بیشتر تحقیق میکردم و نسبت به حقیقت آنها مطمئن میشدم.
شبانه روز مسائلی که به اهل بیت ربط داشت را پیگیری میکردم، سخنرانی ها، سایتها و… همانند فرد تشنه ای که برای رفع عطش و رهایی از تشنگی و رسیدن به التیام و آرامش، بدنبال جرعه ای آب میگردد.
آنگاه که هدایت شدم…
تصمیم گرفتم که شیعه بشوم، اما یک ترس جدی در من وجود داشت که آیا حقیقت این چیزیست که الان به آن رسیدم یا همانی که از قبل معتقد بودم، من قبلا زندگی صحابه را تدریس میکردم اما اکنون با اهل بیت آشنا شده ام، واقعا حیران شده بودم و نمیدانستم که چکار کنم؟
عقلم قانع شده بود که حق با اهل بیت است، تصمیم گرفتم که قلبم را نیز متوجه و مطمئن کنم، بسیار نماز خواندم و دعا کردم و به درگاه الهی تضرع نمودم که به من نشانه ای دهد و بر اساس آن نشانه بفهمم که این مذهب حق است یا خیر.
همان شب خوابی دیدم به این شکل که فردی دست مرا گرفته بود و مرا بدنبال خود میکشید، مرا به بالای کوهی برد، از آنجا که نگاه میکردم تمام زمین خرابه بود الا حرم های اهل بیت! فقط آنها بود که سالم بود و نورانی و در داخل آنها کسانی مشغول به دعا و نماز بودند که عمامه های مشکی به سر داشتند و مشهور بود که اینها شیعه اند; و این در حالی بود که من هیچ آشنایی با این اماکن نداشتم! و اصلا نمیدانستم که اینچنین جاهایی وجود دارد که مثلا گنبدهای زرد رنگی دارد و… اینها را نمیشناختم.
از خواب که بیدار شدم آرامشی پیدا کردم و حس کردم که این همان نشانه ایست که بدنبال آن بودم، تصمیم جدی گرفتم برای یادگیری فقه شیعه و طبعا از طریق اینترنت بعنوان تنها ابزار موجود احکام شیعه را یاد گرفتم و از آن پس نماز و روزه و…را بر طبق فقه شیعه انجام میدادم. البته این برایم کافی نبود و نمیتوانستم به طور دقیق همه ی جزئیات را فرا بگیرم، لذا بدنبال این بودم که به جایی مثل عراق یا ایران بروم و بصورت دقیق تر این مکتب را بشناسم و بتوانم به دیگران نیز بیاموزم. این شد که به ایران آمدم و اکنون در قم مشغول به تحصیل هستم. از خانواده ام هم غیر از پدرم همگی شیعه شدند.
رویکرد رسانه های عربی درقبال تشیع چگونه است؟
در رسانه های عربی حملات گسترده ای علیه تشیع صورت میگیرد که ۳ علت اصلی دارد: تاریخی، سیاسی و مذهبی. اما بنده معتقدم که این حملات عمدتاً به دلایل سیاسی است، چراکه میبینیم از بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران این حملات کماً و کیفا گسترده تر و جدی تر شده است. همه اش هم به این خاطر است که ایران و حزب الله قدرتمند اند و تبدیل به خطری برای صهیونیست ها شده اند و این موضوع را عملا در مقاطع مختلف ثابت کرده اند. لذا وهابیت به میدان آمده تا از جهل و سادگی مردم استفاده کرده و بین شیعه و سنی اختلاف بیندازد. توصیفی که این رسانه ها از شیعه دارند اینست که: شیعه کسی است که صبح تا شب کارش سبّ اصحاب و همسران رسول خداست و هیچ فقهی و احکام عملی هم ندارند، دقیقاً مثل اینکه به شیعیان میگویند سنی ها سب اهل بیت میکنند که دروغ است. اهل سنت برخلاف وهابیت مشکلی با شیعیان ندارند، صحابه در نزد آنها مقدس اند، آنها معتقد اند که صحابه سختی کشیدند و آنها بودند که که جنگیدند و اسلام را حفظ کردند و به دست ما رساندند، لذا کسی که به آنها توهین بکند را محترم نمیدانند. بنده هم معتقدم کسانی که به اهل سنت و صحابه توهین میکنند و فحش میدهند(مثل بعضی از روحانیون و علما) اینها شیعه ی واقعی نیستند و درواقع دارند شیعه را بدنام میکنند و مانع تشیع دیگران میشوند، چون در دنیا معروف است که شیعیان برخلاف وهابیون اهل تکفیر نیستند، باهمه مدارا کرده ولی متأسفانه بعضی برخلاف این حرکت کرده اند، البته علمای حقیقی مشی متفاتی دارند، بمانند مقام معظم رهبری که سب صحابه و همسران پیامبر (ص) را حرام اعلام کردند. شبیه همین نگاه را حضرت آیت الله سیستانی دارند که فرمودند:«اهل سنت را برادر ما نخوانید، آنها نفس ما هستند» ازین طرف میبینیم که متأسفانه برخی که شیعه نیستند و آخوندهای انگلیسی اند، در شبکه هایشان (یاسر الحبیب و شبکه فدک) صبح تا شب، به اسم شیعه، همسران پیامبر و صحابه ی رسول خدا را لعن میکنند و وهابیت هم ازین مسئله استفاده میکند و میگوید این منطق شیعه است و سیدناالقائد(مقام معظم رهبری) و سید حسن نصرالله هم که شما به آنها علاقه دارید تقیه میکنند، این فرض را، با استفاده از جهل مردمی که اهل تحقیق نیستند، بصورت گسترده پخش کرده اند و بدینوسیله ضدیت با شیعه را ایجاد میکنند. بد نیست خاطره ای را برایتان نقل کنم، در ایام جنگ ۳۳ روزه مردم در مساجد شهر تجمع میکردند و برای سید حسن نصرالله و پیروزی حزب الله دعا میکردند، در یکی از مساجد فردی وهابی به مردم اعتراض کرده که چرا برای اینها دعا میکنید؟ اینها کافراند، الان اللهم اشغل الظالمین بالظالمین شده، بگذارید یکدیگر را بکشند، مردم هم اورا کتک زده و از مسجد بیرون کرده بودند! اما از زمانی که یاسر الحبیب علنا در شبکه ی فدک لعن میکند صحابه را و بحث تقیه سید حسن نصرالله و سیدناالقائد را مطرح کرده اند مردم هم نسبت به اینها سرد شده اند، متأسفانه چهره ی شیعه با این رفتارها خراب شده است.
وهابیت دست آمریکا و اسرائیل در منطقه است
باید بدانیم که بعضی ازین شیعه هراسی نان میخورند و لذا برای مقابله ی با آن قدمی بر نمیدارند، نمیخواهند که مردم متوجه نقش ایران و حزب الله و جریان مقاومت شیعی شوند، دیدید که سید حسن نصرالله در روز قدس اعلام کرد که ما شیعیان علی ابن ابی طالب هستیم اما به هیچ وجه از قضیه فلسطین کوتاه نخواهیم آمد، و البته بعضی سعی میکنند که همین موضع گیری را هم اینطور تفسیر کنند که حزب الله و ایران بخاطر منافعشان از فلسطین حمایت میکنند.
ما همه میدانیم که وهابیت دست آمریکا و اسرائیل در منطقه است و اصلا مسئله، مسئله ی مذهبی نیست و کاملا سیاسی است، میخواهند بجای خطر اسرائیل در منطقه، خطر دشمن ساختگی یعنی شیعیان را در دل اهل سنت ایجاد بکنند، لذاست که میبینید سالهاست مردم و کودکان و زنان در فلسطین کشته میشوند، هزاران اسیر در زندانها هستند و شکنجه میشوند و علمای وهابی حتی یکبار هم حکم جهاد نمیدهند، اما در مسئله ی سوریه همگی حکم جهاد مقدس دادند!و جالب است که برای فلسطین میگویند بیایید کشور اسراطین را ایجاد کنید! بیایید صلح کنید و…
اوضاع در غزه چگونه است؟
مشکل اصلی غزه اینست که مثل یک زندان است و مردم در آن حصر شده اند و هیچ ارتباطی با جهان بیرون خود ندارند، ارتباطات انسانی وجود ندارد و صرفا از طریق بعضی رسانه ها کسب اطلاع میکنند. و این خودش برای غزه یک معضل بزرگ است. هرچه که رسانه ها میگویند بر روی عقائد و عواطف آنها تأثیر دارد، مثلا در خصوص قضایای سوریه، الجزیره میگوید بشار اسد کودکان سوری را میکشد، مردم اینجا با کسانی که کشته میشوند همدردی میکنند. البته تیپ های مختلفی وجود دارد، اما مشکل اصلی اینست که شناخت آنها صرفا از طریق رسانه هایی مثل الجزیره و فدک و… است.
مقام معظم رهبری فخر عزت انسانیت اند
معتقدم که سیدالقائد نائب امام زمان اند و کسی است که پرچم را بدست حضرت خواهند داد، ایشان فخر عزت انسانیت اند و به نظر میرسد اگر کل مذاهب بیایند و رهبری ایشان را بپذیرند حال مسلمین از اینی که هست بهتر خواهد شد. حس قلبی ام نسبت به ایشان را نمیتوانم به زبان بیان کنم.
امير فرخ فرهمند رنح و اندوه هزار روز اسارت را چشيده است. او وقتي براي گذراندن مرخصي عيد به خانهاش ميآمد در ميان كوه و كمرهاي كردستان به كمين نيروهاي سازمان «خبات» كه عراقيها آب و نانشان را ميدادند افتاد و سه سال از جوانياش را دركوهها و درهها گذرانده؛ هم در كردستان ايران و هم در كردستان عراق.
او پس از سه سال آزاد شد و با تني رنجور و بيمار به خانهاش بازگشت.
امير فرخ فرهمند چند سال پيش كتابي از حوادث آن روزها نوشت با عنوان هزار روز اسارت منتشر كرد. نوشته زير فقط چند روز از آن هزار روز است:
روز 29 اسفند سال 64 بود و تا ساعاتي ديگر، سال جديد آغاز ميشد. هيچ كس حال خوشي نداشت. چادر مسئول زندان روبهروي ما بود .آنها در چادرشان جشن گرفته بودند؛ ميگفتند و ميخنديدند. صداي قهقهههاي ناهنجارشان، فضاي غمگين زندان را پركرده بود. مقداري شيريني برايمان آورند تا سال تحويل را جشن بگيريم. اگر كارد ميزدند خونمان درنميآمد. احمد آبادي از ناراحتي شعر ميخواند:
- اي انسانها به فريادم رسيد.
دستهايم بگيريد.
مگر خود معني غم را نميدانيد؟
كه جمعي اندر اين خلوت
چنين بيگانه ميسوزند
شما را گوهري پاك است و انسانيد
شما و ما يكي هستيم.
همچون عضوي از اعضا
تو انساني، من انسانم و ما انسان.
احمدي آبادي دستخوش احساس شده بود و با صداي بلند شعر ميخواند. ناگهان كاسيد وارد شد. او هميشه با بهانه و بي بهانه سري به ما ميزد. وقتي آن صحنه را ديد، با شلاق عيدي همه را داد، بدون استثنا. لحظه تحويل سال، چشمهاي همه گريان بود و دلها درياي خون.
يكي دو ساعت از تحويل سال گذشته بود كه باز كاسيد آمد. آن شب، اصلا طور ديگري شده بود. وحشيتر از هميشه بود و مدام بهانه ميگرفت.
- امشب كه شب خاموشي نيست. بايد بلند شيد، بزنيد و برقصيد!
و بعد چشمهايش را بست و دهانش را باز كرد، و هر چه ناسزا دلش خواست، نثارمان كرد. كسي از جايش تكان نخورد.
كاسيد شلاق را در هوا چرخاند و به سراغ علي رشتي رفت:
- يالا بخون و برقص!
علي از روي ناچاري شروع كرد و اين برنامه تا آخر شب ادامه داشت: شب دوم و سوم و چهارم هم به همين شكل گذشت.
روز پنجم فروردين بود. ما روي سكوي جلوي زندان نشسته بوديم. در آن سوي رودخانه مثل هميشه اهالي بومي رفت و آمد ميكردند. آن روز عدهاي از بچههاي دبستاني را آورده بودند و عمدا از جلوي چشم ما عبور مي دادند. ناگهان متوجه حسين شدم. اشك توي چشمهايش جمع شده بود و آرام شعر ميخواند:
- پسري ديدم به قامت مثل تو
آهي از دل بركشيدم از غم دوري تو
- چي ميگي حسين؟
«اِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِكَةُ اَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ اَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتی كُنْتُمْ تُوعَدُونَ»(30فصلت)
«اگر روزی اسراء برگشتند و من نبودم ، سلام مرا به آنها برسانید و بگویید خمینی در فكرتان بود. »
امام خمینی (ره)
امروز با اصرار، موهای پنبه ای مادرت را حنا بستم و ناخن پایش را هم گرفتم. آخر نمی تواند زانوها را خم كند. برایم گفت كه خوابت را دیده است. گفت كه روی یك كوه بلند ایستاده و دستت را به علامت پیروزی بالا برده بودی؛ درحالی كه از روی شانه راستت خورشید بالا می آمده است.به او گفتم: «مادر! تعبیرش روشن است. بهار در راه است و او هم با بهار …»
به مناسبت سالگرد ورود آزادگان
بی مرگ سواران شب حادثه هایید
خورشید نگاهید و در آفاق رهایید
مرداب كجا فرصت پیدا شدنش هست
آنگاه كه چون موج از این بحر برآیید
چون صخره صبورید شب شیطنت باد
رنجوریتان نیست از این فكر رهایید
در سینه تان زهره صد موج نهفته است
حالی كه سبكبارتر از ابر شمایید
شب تا برسد یاد شما می رسد از راه
در یاد شمائیم كه آیینه مایید
سلمان هراتی
قرآن سخن پيامبران گذشته را كه نقل مىكند مىگويد همگان گفتند:«ما از مردم مزدى نمىخواهيم،تنها اجر ما بر خداست».اما به پيغمبر خاتم خطاب مىكند: قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى (1)، بگو از شما مزدى را درخواست نمىكنم مگر دوستى خويشاوندان نزديكم.
اينجا جاى سؤال است كه چرا ساير پيامبران هيچ اجرى را مطالبه نكردند و نبى اكرم براى رسالتش مطالبه مزد كرد، دوستى خويشاوندان نزديكش را به عنوان پاداش رسالت از مردم خواست؟
قرآن خود به اين سؤال جواب مىدهد: قل ما سالتكم من اجر فهو لكم ان اجرى الا على الله (2) .بگو مزدى را كه درخواست كردم چيزى است كه سودش عايد خود شماست.مزد من جز بر خدا نيست.
يعنى آنچه را من به عنوان مزد خواستم عايد شما مىگردد نه عايد من.اين دوستى كمندى است براى تكامل و اصلاح خودتان.اين اسمش مزد است و الا در حقيقتخير ديگرى است كه به شما پيشنهاد مىكنم، از اين نظر كه اهل البيت و خويشان پيغمبر مردمى هستند كه گرد آلودگى نروند و دامنى پاك و پاكيزه دارند(حجور طابت و طهرت)،محبت و شيفتگى آنان جز اطاعت از حق و پيروى از فضايل نتيجهاى نبخشد و دوستى آنان است كه همچون اكسير، قلب ماهيت مىكند و كامل ساز است.
مراد از«قربى»هر كه باشد مسلما از برجستهترين مصاديق آن على عليه السلام است.فخر رازى مىگويد: «زمخشرى در كشاف روايت كرده:«چون اين آيه نازل گشت،گفتند:يا رسول الله! خويشاوندانى كه بر ما محبتشان واجب است كيانند؟فرمود:على و فاطمه و پسران آنان».
از اين روايت ثابت مىگردد كه اين چهار نفر«قرباى»پيغمبرند و بايست از احترام و دوستى مردم برخوردار باشند،و بر اين مطلب از چند جهت مىتوان استدلال كرد:
1.آيه الا المودة فى القربى.
2.بدون شك پيغمبر فاطمه را بسيار دوست مىداشت و مىفرمود:«فاطمه پاره تن من است. بيازارد مرا هر چه او را بيازارد» و نيز على و حسنين را دوست مىداشت، همچنانكه روايات بسيار و متواتر در اين باب رسيده است. پس دوستى آنان بر همه امت واجب است. (3) زيرا قرآن مىفرمايد: «و اتبعوه لعلكم تهتدون» (4) از پيغمبر پيروى كنيد، شايد راه يابيد و هدايتشويد. و باز مىفرمايد: «لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة» (5) از براى شماست در فرستاده خدا سرمشقى نيكو. و اينها دلالت مىكند كه دوستى آلمحمد - كه على و فاطمه و حسنين هستند - بر همه مسلمين واجب است.» (6)
از پيغمبر نيز راجع به محبت و دوستى على روايات بسيارى رسيده است:
1. ابناثير نقل مىكند كه پيغمبر خطاب كرد به على و فرمود: « يا على! خداوند تو را به چيزهايى زينت داد كه پيش بندگان او زينتى از آنها محبوبتر نيست: كنارهگيرى از دنيا; آنچنان قرارت داد كه نه تو از دنيا چيزى بهرهمند شوى و نه آن از تو. بهتو بخشيد دوستى مساكين را; آنان به امامت تو خشنودند و تو نيز به پيروى آنان از تو. خوشا به حال كسى كه تو را دوستبدارد و در دوستىات راستين باشد، و واى بر كسى كه با تو دشمنى كند و عليه تو دروغ گويد.» (7)
امام رضا(ع) در مورد حفظ توان استخوانها و جلوگیری از پیر شدن آنها خوردن باقلا را مفید میدانند.
دانش امروزی تغذیه ناسالم، فعالیت ناکافی بدن، مصرف سیگار و الکل، بهکارگیری روشهای نادرست مقابله با استرس و هیجانات را از مهمترین ویژگیهای سبک ناسالم زندگی می داند که در ابتلا به بیماریهایی نظیر پوکی استخوان و سایر بیماریهای غیرواگیرموثر است.
یکی از موضوعاتی که در طب ائمه هدی (ع) مورد اشاره قرار گرفته راههای تقویت و استحکام استخوانهای بدن است. مطابق آموزه های پزشکی ائمه (ع)، انسان دارای دوازده اندام اصلى ، 246 استخوان و سیصد و شصت رگ است. مواد غذایی مختلفی هم وجود دارد که به تقویت و استحکام استخوانها برای تامین سلامتی بدن کمک می کند.(1)
امام رضا (ع) در مورد حفظ توان استخوانها و جلو گیری از پیر شدن آنها خوردن باقلا را مفید می دانند. آن حضرت می فرماید: اَکْلُ الباقِلّى یُمَخِّخُ السّاقَینِ وَ یَزیدُ فِى الدِّماغِ وَ یُوَلِّدُ الدَّمَ الطَّرىَّ؛ خوردن باقلا، مایه تقویت مغز استخوانهاى ساق پا مىشود، توان مغز را افزون مىسازد و خون تازه تولید مىکند. (2)
در روایتی دیگر امام رضا (ع) برای بهبود وضعیت استخوانها استفاده از برگ چغندر را توصیه کرده اند. احمد بن محمّد بن ابى نصر می گوید که امام رضا علیهالسلام به من فرمود: «اى احمد! میل تو به سبزىها چگونه است؟». گفتم : همه را دوست دارم. فرمود : «اگر چنین است ، بر تو باد چغندر ؛ چرا که بر ساحل فردوس مىروید . در آن ، شفاى هر دردى است ، استخوان را درشت مىکند و گوشت مىرویانَد».
این امام رئوف علیه السلام همچنین در سفارشی دیگر برای تقویت بنیه استخوانی می فرماید : هیچ چیز مانند برگ چغندر برای شخص مبتلا به درد سینه مفید نیست . چغندر- منظور برگ آن است – جذام را ریشه کن می کند ، موجب سفت شدن استخوان ها می گردد ، گوشت را می رویاند ، عقل را قوی و خون را تصفیه می کند و بیمار را به خواب راحت فرو می برد.
امام رضا (ع) در بیانی دیگر درخت انجیر را شبیه ترین گیاهان به گیاهان بهشتی دانسته اند و در خواص اعجاب انگیز این میوه بهشتی در تقویت استخوانهای بدن می فرماید: انجیر رطوبت بدن را از بین می برد و استخوان را محکم کرده و مو را بر بدن می رویاند و درد را از بین می برد و با وجود انجیر نیازی به دارو نیست.(3)
امام رضا (ع) همچنین در سفارشی دیگر در این زمینه می فرماید : آب گرم ، چنانچه آن را هفت جوش بجوشانى و از ظرفى به ظرف دیگردرآورى ، تب را مىبَرَد و نیرو را به ساق پاها و قسمت پایینتر از مچ ، سرازیر مىکند.
و براى کمردرد هم احمد بن محمّد بن ابىنصر به نقل از امام رضا علیهالسلام می گوید : اَلْحِمَّصُ جَیِّدٌ لِوَجَعِ الظَّهْرِ؛ نخود براى کمر درد مفید است. [درباره ایشان (امام رضا علیهالسلام) نیز نقل کرده است که] او پیش وپس از غذا ، آن را مىطلبید.(4)
در توصیه های پزشکی سایر ائمه علیهم السلام هم مطالبی در این باره دیده می شود. در روایتی آمده است که مردى به امام ششم گفت : فدایت شوم ! من در بدنم احساس ضعف مىکنم. امام علیهالسلام به او فرمود : «بر تو باد شیر ؛ چرا که گوشت مىرویاند و استخوان را استحکام مىبخشد».(5)
و به طور کلی در سفارشات امام رضا علیه السلام تمامی موادی که در خون سازی بدن تأثیر دارند در تقویت استخوان و افزایش نیرومندی بدن هم تأثیرگذارند. میوه هایی همچون انار، زیتون، آلو و سنجد را امام رضا علیه السلام در این زمینه توصیه کرده اند. در باره خواص اعجاب انگیز سنجد به نقل از امام ششم آمده است که گوشت سنجد، موجب رویش گوشت ، استخوانش ، موجب رویش استخوان ، و پوستش موجب رویش پوست است.(6)
پانوشتها:
در هشتم شوال سال 1344 هجري قمري پس از اشغال مکه ، وهابيان به سرکردگي عبدالعزيزبن سعود روي به مدينه آوردند و پس از محاصره و جنگ با مدافعان شهر، سرانجام آن را اشغال نموده ، مأمورين عثماني را بيرون کردند و به تخريب قبور ائمه بقيع و ديگر قبور هم چنين قبر ابراهيم فرزند پيامبر اکرم – صلي الله عليه و آله و سلم – قبور زنان آن حضرت ، قبر ام البنين مادر حضرت اباالفضل العباس – عليه السلام – و قبر عبدالله پدر پيامبر و اسماعيل فرزند امام صادق – عليه السلام – و بسياري قبور ديگرپرداختند. ضريح فولادي ائمه بقيع را که در اصفهان ساخته شده بود و روي قبور حضرات معصومين امام مجتبي ، امام سجاد ، امام باقر و امام صادق – عليهم السلام – قرار داشت را از جا در آورده ، بردند . اما اين اولين حمله آنان به مدينه نبود . آنان در سال 1221 هجري نيز يک بار ديگر به مدينه هجوم برده ، پس از يک سال و نيم محاصره توانسته بودند آن شهر را تصزف کنند و پس از تصرف اقدام به غارت اشياي گرانبهاي حرم پيامبر – صلي الله عليه و آله و سلم – و تخريب و غارت قبرستان بقيع نمودند .
طبق نقل تاريخي آن ها در اين حمله چهر صندوق مملو از جواهرات مرصع به الماس و ياقوت گرانبها و حدود يکصد قبضه شمشير با غلاف هاي مطلا به طلاي خالص و تزيين شده به الماس و ياقوت و … به يغما بردند . و اين نيز نخستين حمله آنان به مقدسات اسلامي نبود . صلاح الدين مختار نويسنده و مورخ وهابي در کتاب “تاريخ امملکه العربيه السعوديه کما عرفت” بخشي از افتخارات وهابيت در حمله به کربلاي معلي را چينن شرح مي دهد : در سال 1216 اميرسعود در رأس نيروهاي بسياري از مردم نجد و حبوب و حجاز و تهامه و نواحي ديگر به قصد عراق حرکت نمود و در ماه ذي القعده به شهر کربلا رسيد و آن را محاصره کرد . سپاه مذکور باروي شهر را خراب کردند و به زور وارد شهر شدند . بيشترمردم را در کوچه و بازار و خانه ها به قتل رسانيدند و نزديک ظهر با اموال و غنائم فراوان از شهر خارج شدند ، سپس در محلي به نام ابيض گرد آمدند . خمس اموالرا خود سعود برداشت و بقيه را به هر پياده يک سهم و به هر سوار دو سهم قسمت کرد .(چون به نظر آنها جنگ با کفار بود)
عثمان بن بشر از ديگر مورخان وهابي درباره حمله به كربلا چنين مي نويسد: “… گنبد روي قبر (يعني قبر امام حسين عليه السلام) را ويران ساختند و صندوق روي قبر را كه زمرد و ياقوت و جواهرات ديگر در آن نشانده بودند، برگرفتند و آنچه در شهر از مال و سلاح و لباس و فرش و طلا و نقره و قرآن هاي نفيس و جز آنها يافتند، غارت كردند و نزديك ظهر از شهر بيرون رفتند در حالي كه قريب به 2000 تن از اهالي كربلا را كشته بودند.”
جالب اين جاست كه مورخ مزبور نام كتاب خود را “عنوان المجد في تاريخ نجد” گذاشته و از اين وقايع به عنوان نشانههاي مجد و شكوه و عظكت وهابيت ياد كرده است!
اما اين فقط شيعيان و اماكن مقدسه آنها نبودند كه وهابيان آثار مجد و شكوه خود را در آن به نمايش گذاشتهاند، مكه مكرمه و طائف نيز از حملات آنان در امام نماند. “جميل صدقي زهاوي” در خصوص فتح طائف مي نويسد: “طفل شيرخواره را بر روي سينه مادرس سر بريدند، جمعي را كه مشغول فراگيري قرآن بودند كشتند، چون در خانهها كسي باقي نماند، به دكانها و مساجد رفتند و هر كس بود، حتي گروهي را كه در حال ركوع و سجود بودند، كشتند. كتابها را كه در ميان آنها تعدادي مصحف شريف و نسخههايي از صحيح بخاري و مسلم و ديگر كتب فقه و حديث بود، در كوچه و بازارافكندند و آنها را پيمال كردند.”
سرزدن اين قبيل امور از پيروان محمد بن عبدالوهاب شگفت نيست! تابعان كسي كه همه مسلمانان را كافر و مشرك مي دانست و مكه و مدينه را قبل از آنكه به دست وهابيان بيافتد، دارالحرب و دارالكفر!مي دانست. در كتاب “الدررالسنيه” مي خوانيم:
“وي - محمد بن عبدالوهاب – از صلوات بر پيامبر صلي الله عليه و اله نهي ميكرد و از شنيدن آن ناراحت ميشد. صلوات فرستنده را اذيت ميكرد و به سختترين وجه مجازات مي نمود.
حتي او دستور داد مرد نابيناي متديني را كه مؤذن بود و صوت خوشي داشت، چون به حرف او گوش نداده، بر پيامبر صلوات فرستاده بود، به قتل رسانند. بسياري از كتب مربوط به صلوات بر پيامبر صلي الله عليه و آله را به آتش كشيد و به هريك از پيروانش اجازه مي داد قرآن را مطابق فهم خود تفسير كند.”
محمد بن عبدالوهاب به نوبهي خود در اعتقادات پيرو"ابن تيميه حنبلي” است، كه در قرن هشتم هجري ميزيسته است، از ابن تيميه عقايد جالبي نقل شده است. از جمله اينكه او خدا را جسم ميدانست! براي ذات مقدس خداوند دست و پا و چشم و زبان و دهان قائل بود! ابن بطوطه جهانگرد معروف در سفرنامهي حود مي گويد: “ابن تيميه را بر منبر مسجد جامع دمشق ديدم كه مردم را موعظه ميكرد و ميگفت: خداوند به آسمان دنيا ميآيد، همان گونه كه من اكنون فرود ميآيم! سپس يك پله از منبر پائين ميآمد!”
عقايد او آنچنان سخيف و بيمقدار بود كه خود اهل سنت وي را به زندان افكندند و در رد او كتب متعددي را به رشته تحرير درآوردند.
اين قطرهاي كوچك از مرداب اعتقادات و عملكرد وهابيان در طول اين ساليان است. در طول اين دوران دانشمندان زيادي چه شيعه و چه سني به نقد عقايد وهابيت دست زدهاند و به شبهات گوناگون آنان پاسخ دادهاند. يكي از شبهات آنان مسألهي بناء بر قبور است. آنها ساختن بنا اعم از مسجد يا غير آن را بر قبر حرام ميدانند. در اين نوشتار سعي مي كنيم پاسخي مناسب به شبههي مذكور بدهيم. نخست آنكه: اين شبههي آنان را صريح آيهي 21 سوره كهف دفع مينمايد، كه در خصوص ماجراي اصحاب كهف از قول مومناني كه ميخواستند ياد اصحاب كهف را گرامي دارند مي فرمايد: لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِم مَّسْجِدًا (بي ترديد بر روي قبور آنان مسجدي بنا مي كنيم) دوم آنكه: هنگام ظهور اسلام و در دوران فتوحان اسلامي بناهايي بر قبور انبياء گذشته وجود داشت. از جمله ميتوان به قبر حضرت داوود و حضرت موسي در بيت المقدس اشاره نمود. جالب اينجاست كه خليفه دوم كه طبق نظر اين آقايان از صحابه است و معصوم، خود براي انعقاد پيمان صلح به بيت المقدس رفت و پس از تسلط بر آن شهر، اقدامي در راستاي از بين بردن اين قبور به عمل نياورد…
اما به راستي قومي كه در تاريخ نه چندان طولاني خود، چنان كه از زبان مورخين خودشان شنيديم قرآنها را در خيابانها لگد مال ساختند و در قتل عام پيروان علي عليه السلام و ساير خلفا فرقي نگذاشتند و مجد خود را در غارت و قتل جستجو مي كردند، شايستگي اين را دارند كه مخاطب يك استدلال قرآني و يا حتي تاريخي قرار گيرند؟!
منبع: سایت دکتر قزوینی
«من اولین نغمههای خوش قرآن را از حنجرهی مادرم شنیدم.»، «دور او جمع میشدیم و مینشستیم و ایشان قرآن را با صوتی خیلی شیرین و دلپذیر برای ما میخواند و آیاتی از آن را ترجمه میکرد».
وبگاه مؤسسه حفظ و نشر آثار آیتالله «سیدعلی خامنهای» رهبر معظم انقلاب اسلامی طی پروندهای ویژه به انعکاس برخی از فعالیتهای قرآنی معظمله، پیش و پس از انقلاب و به خصوص در دوران اقامت ایشان در مشهد مقدس و دوران مبارزات ضد طاغوتی پرداخته است که در ادامه از نظر مخاطبان گرامی خبرگزاری ابنا میگذرد”
جلسه خانوادگی قرآن
همهچیز دربارهی آشنایی «آیتالله سید علی خامنهای» با قرآن از خانهی پدری و از دوران کودکی آغاز شده است: «من اولین نغمههای خوش قرآن را از حنجرهی مادرم شنیدم.»، «دور او جمع میشدیم و مینشستیم و ایشان قرآن را با صوتی خیلی شیرین و دلپذیر برای ما میخواند و آیاتی از آن را ترجمه میکرد». بانو «خدیجه میردامادی» داستانهای انبیاء الهی و قصههای قرآن را برای کودکانش تعریف میکرد و مراقب بود دقیقاً همانگونه بگوید که قرآن گفته. شیرینی معارف الهی با محبت مادرانه، خوراک کامل و گوارایی بود برای روح کودکان.
جلسات آموزش قرائت
«آقا سید جواد خامنهای» ـ پدر علیآقا ـ برای آشنایی بیشتر دو پسرش با قرآن، آنها را نزد دو استاد قرائت قرآن برد. ابتدا نزد «حاجرمضان بنکدار»، از قاریان قرآن مشهد رفتند. پس از چند ماه شاگردی، حاج رمضان گفت که ترقی کردهاید و دیگر من نمیتوانم به یادگیری بیشتر شما کمک کنم. استاد بعدی «ملاعباس» بزرگترین استاد قرائت قرآن مشهد بود. شاگردها پشت رحلهایی که دور اتاق چیده شده بود مینشستند. همهی حاضران قرآن میخواندند، هر یک نیمصفحه. ملاعباس هم میخواند. علی آقا تمام قواعد تجوید را از او فراگرفت.
علاقه به تلاوت «مصطفی اسماعیل»
«سیدعلی خامنهای» همزمان وارد مباحث حوزوی میشود و مدارج علمی را یکی پس از دیگری طی میکند تا سال ۱۳۳۷ که در سن ۱۹ سالگی راهی قم میشود. شاید در همین سالها بود که برای نخستینبار صوت قرائت قاریان مصری را میشنود: «من با [قرائت] قرآنهای مصری آشنا شدم و بعدها دیدم که بله، من خیلی کم دارم از لحاظ قرائت. آنجا تکمیل کردم». پیدا کردن موج رادیو مصر در مشهد اگرچه کار آسانی نبود و صدا هم خیلی واضح نمیآمد، اما تنها راه ممکن بود. «مرتضی فاطمی»، از قاریان جوان آن روزهای مشهد در اینباره چنین گفته است: «رادیو قاهره را به چه زحمتی میگرفت. سوت سوت میزد، سر و صدا میکرد. گاهی هم یک مسافری میرفت و از آن طرفها میآورد. یکی از فامیلهای آقای جعفر طباطبایی به نام مرحوم آقای آملی. ایشان رفته بود مصر و یکی دو تا نوار آورده بود. آقا چون علاقه داشتند این نوارها را جمعآوری میکردند و گوش میدادند«.
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ زَيْتُونِةٍ لَّا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاء وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ
خدا نور آسمانها و زمين است مثل نور او چون چراغدانی است که در آن ، چراغی باشد ، آن چراغ درون آبگينه ای و آن آبگينه چون ستاره ای درخشنده از روغن درخت پر برکت زيتون که نه خاوری است و نه باختری افروخته باشد روغنش روشنی بخشد هر چند آتش بدان نرسيده باشد نوری افزون بر نورديگر خدا هر کس را که بخواهد بدان نور راه می نمايد و برای مردم مثلهامی آورد ، زيرا بر هر چيزی آگاه است
از دیدگاه برخی:
منظور از واژه «مشكوة» ابراهيم، «زجاجه» اسماعيل،و منظور از «مصباح» وجود گرانقدر محمد صلى الله عليه وآله است؛
همانگونه كه پيامبر اسلام در ديگر آيات قرآن، «سراج» يا چراغ روشنگر ناميده شده است.
آن حضرت از درخت مبارك «ابراهيم» و از ريشه و تبار او و از پيامبران ابراهيمى است؛ همانگونه كه بيشتر پيامبران اينگونه بودند. «ابراهيم» خودش نه شرقى بود و نه غربى؛ نه بر راه يهود بود و نه نصارى؛ مسيحيان به سوى خاور نماز مىگزارند و يهوديان به سوى باختر، امّا او به سوى كعبه نماز مىگزارد.
و اين جمله كه مىفرمايد: «نزديك بود روغن آن درخت مبارك بدون رسيدن آتش به آن شعلهور گردد»، منظور اين است كه شايستگيها و ارزشهاى والاى اخلاقى و انسانى پيامبر اسلام نزديك بود پيش از آن كه به او وحى شود، همه جا پرتو افكن و آشكار گردد.
نُورٌ عَلىْ نُوْرٍ
محمد صلى الله عليه وآله پيامبرى از نسل پيامبرى ديگر است.
پارهاى آوردهاند كه منظور از «مشكوة» نياى پيامبر گرامى، «عبدالمطّلب» و «زجاجه» پدر ارجمندش «عبداللّه» و «مصباح» خود آن حضرت است كه نه شرقى است و نه غربى بلكه از مكّه و كنار كهنترين معبد توحيد كه به گونهاى در قلب كره زمين است قامت برافراشته است.
امام رضا علیه السلام می فرمایند:
نحن المشكوة فيها و المصباح محمد صلى الله عليه وآله يهدى اللّه لولايتنا من احبّ.(192)
منظور از «مشكات» ما هستيم و آن چراغ روشنگر محمد صلى الله عليه وآله است و خدا هركه را دوست دارد در پرتو دوستى ما هدايت مىكند.
و از حضرت باقر عليه السلام آورده اند كه در تفسير آيه مورد بحث فرمود:
فى قوله كمشكوة فيها مصباح قال نور العلم فى صدر النبى صلى الله عليه وآله المصباح فى زجاجة الزجاجة صدر على عليه السلام، صار علم النّبى صلى الله عليه وآله الى صدر على عليه السلام… نور على نور، اى امام مؤيد بنور العلم و الحكمة فى اثر الامام من آل محمد، و ذلك من لدن آدم الى ان تقوم الساعة، فهؤلاء الاوصياء الّذين جعلهم اللّه عزّ و جلّ خلفاء فى ارضه و حججه على خلقه.(193)
منظور از جمله، «كمشكوة فيها مصباح» نور علم پيامبر گرامى است.
و منظور از «فى زجاجة…» سينه مبارك على عليه السلام است كه علم پيامبر به خواست خدا به آن انتقال مىيابد.
اين «نور علم» از درخت مباركى - كه نه شرقى و نه غربى و نه يهودى و نه مسيحى است - فروغ مىگيرد.
و منظور از «يكاد زيتها يضىء و لو لم تمسسه نار» اين است كه خاندان پيامبر هماره از دانش خود سخن مىگويند و مردم را به راه راست رهبرى مىكنند و اين پيش از آن است كه از آنان پرسش شود.
و منظور از «نور على نور» امامان راستين از آل محمد صلى الله عليه وآله مىباشند كه يكى پس از ديگرى مىآيند و از سوى خدا به نور دانش و حكمت تأييد مىگردند و اين رشته هدايت از آغاز آفرينش آدم تا پايان عمر جهان ادامه دارد. اينان برگزيدگانى هستند كه خدا آنان را در زمين، نماينده راستين و حقپوى خود ساخته، و حجت خود بر بندگان برگزيده است؛ به گونهاى كه در هيچ عصر و نسلى زمين از وجود گرانمايه آنان تهى نخواهد بود.
اين واقعيت را «ابوطالب» خطاب به پيامبر چنين سرود:
انت الأمين محمد صلى الله عليه وآله… هان اى محمد تو سالار و برگزيدهاى نيكوكردارى؛
از برگزيدگان پاك و پاكيزهاى كه گرامى بودند و نسل و تبارشان پاك بود.
تو نيكبخت روزگارانى و نيكبختان تو را يارى مىكنند.
از زمان آدم تا كنون، هماره ارشادگر و جانشين پيامبرى در ميان ما بوده است؛ و ما گفتار آسمانى و انسانساز تو را نيك مىشناسيم و بدان ارج مىگذاريم چراكه سخن تو جاودانه است و بر اساس عدل و حق، و هرگز باطل نمىگردد. و تو از همان روزگار كودكىات تا كنون راستگو و امانتدار بودى.
به باور ما، منظور از «شجره مباركه»اى كه در آيه شريفه آمده، عبارت از درخت تناور ايمان و پرواى خداست و خاندان گرانمايه پيامبر درخت تناورى است كه ريشهاش رسالت، و تنهاش امامت، شاخههايش تنزيل، برگهايش تأويل و خدمتگزارانش جبرئيل و ميكائيل مىباشند.
شرح حدیثی از حضرت امام جعفرصادق علیهالسلام توسط حضرت آیتالله العظمی خامنهای در ابتدای جلسه درس خارج فقه ِ بیست و ششم دیماه 89 (یازدهم صفر 1432).
*
«قَالَ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَاعِظٌ مِنْ قَلْبِهِ وَ زَاجِرٌ مِنْ نَفْسِهِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ قَرِينٌ مُرْشِدٌ اسْتَمْكَنَ عَدُوَّهُ مِنْ عُنُقِه»
شافی، صفحهى 652
فى الفقيه، عن الصّادق (عليهالسّلام) [حضرت امام جعفر صادق علیهالسّلام فرمودند]: «من لم يكن له واعظ من قلبه و زاجر من نفسه و لم يكن له قرين مرشد استمكن عدوّه من عنقه». اولين چيزى كه موجب ميشود كه انسان بتواند در مقابل دشمنش - كه مراد، شيطان است - ايستادگى كند و مانع بشود از تصرف دشمن و تسلط دشمن، [این است كه:] «واعظ من قلبه»؛ از قلب خود واعظى براى خود داشته باشد. قلب متذكر بيدار، انسان را نصيحت ميكند، موعظه ميكند. يكى از بهترين وسائلِ اينكه انسان قلب را وادار كند به موعظهى خود و فعال كند در موعظهى خود، همين دعاهاست، دعاهاى مأثور - صحيفهى سجاديه و ساير دعاها - و سحرخيزى؛ اينها دل انسان را به عنوان يك ناصح براى انسان قرار ميدهد. اول اين است: «واعظ من قلبه».
[دوم اینكه:] «و زاجر من نفسه»؛ از درونِ خود يك زجركنندهاى، منعكنندهاى، هشداردهندهاى داشته باشد. اگر اين دو تا نبود، «و لم يكن له قرين مرشد»، يك دوستى، همراهى كه او را ارشاد كند، به او كمك كند، راهنمائى كند، اين را هم نداشته باشد - كه اين، سومى است - كه اگر چنانچه از درون، انسان نتوانست خودش را هدايت كند و مهار نفسِ خودش را در دست بگيرد، [باید] دوستى داشته باشد، همراهى داشته باشد، همينى كه فرمودند: «من يذكّركم اللَّه رؤيته»، كه ديدار او شما را به ياد خدا بيندازد؛ اگر اين هم نبود، «استمكن عدوّه من عنقه»؛ خود را در مقابل دشمنِ خود مطيع كرده است؛ دشمنِ خود را مسلط كرده است بر خود و بر گردن خود، كه سوار بشود. كه [منظور از] دشمن، همان شيطان است. اينها لازم است. از درون خود، انسان، خود را نصيحت كند. بهترين نصحيت كنندهى انسان، خود انسان است؛ چون از خودش انسان گلهمند نميشود. هر كسى انسان را نصيحت كند، اگر قدرى لحن او تند باشد، انسان از او گلهمند ميشود؛ اما خود انسان، خودش را نصيحت كند؛ دشنام بدهد به خودش، ملامت كند، سرزنش كند خودش را؛ اينها خيلى مؤثر است. موعظه كند، زجر كند. در كنار اينها، يا به جاى اينها اگر نبود، آن وقت دوست، رفيق، كه دستگيرى كند انسان را.