راهی به سوی آفتاب

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

وصیت نامه سیده شهیده طاهره هاشمی(شهید شاخص سال92)

16 مهر 1392 توسط طاها



انشای شهیده 14 ساله

شهیده «سیده طاهره هاشمی» در نخستین روز از خرداد ماه سال 1346 در روستای شهیدآباد شهرستان آمل به دنیا آمد؛ او در خانواده‌ای طرفدار انقلاب و تحت تربیت پدر و مادری که هر دو از سادات منطقه هزار جریب ساری بودند، رشد و پرورش یافت.

از کودکی با قرآن، نهج‌البلاغه و سایر کتب روایی شیعی انس و الفت پیدا کرد و به دلیل جو فرهنگی و مذهبی خانواده روح تشنه‌اش با عمیق‌ترین مفاهیم دینی و معنوی سیراب شد.

او دختری مهربان، دلسوز و دانش‌آموزی نمونه و موفق و درس‌خوان بود؛ هرگز در ادای تکالیف واجب دینی، کوتاهی نمی‌کرد و مستحبات را تا جایی که می‌توانست، به جا می‌آورد.

طاهره در کارهای هنری چون خطاطی، طراحی، گلدوزی، نگارش مقاله، تهیه‌ روزنامه دیواری و نیز اداره برنامه‌های فرهنگی مدرسه بسیار موفق بود و بسیاری از برنامه‌های فرهنگی، اجتماعی و حرکت‌های سیاسی مدرسه بر عهده‌ او بود؛ در برخورد با دانش‌آموزانی که تحت تأثیر تبلیغات گروهک‌های منحرف قرار گرفته بودند، بسیار مهربان، باحوصله و دلسوز بود و از فرط مهر و دوستی، آن‌ها را به خود جذب می‌کرد.

و سرانجام در غروب روز ششم بهمن‌ سال 1360 در حالی که 14 بهار بیشتر از عمر کوتاهش نمی‌گذشت، در حالی به کمک نیروهای مدافع شهر رفته بود، در درگیری خونین گروهک‌های معاند انقلاب با نیروهای بسیجی و مردمی، با اصابت دو گلوله به فیض شهادت نایل آمد.

این سیده بزرگوار با اینکه موقع شهادت 14 سال بیشتر نداشت اما با توجه به نبوغ و ذوق سرشار خود آثاری قلمی و تجسمی به یادگار گذاشته است. در زیر، انشایی را از این بانوی شهیده می‌خوانیم که به پیشنهاد معلم باید خطاب به یک دوست نوشته می‌شد. انشای شهیده سیده طاهره هاشمی در طرحی ابتکاری در قالب نامه‌ای به یک دوست امدادگر و رزمنده فرضی نگاشته شده است. او در این نامه پیامی را نیز خطاب به رئیس جمهور وقت ایالات متحده گوشزد کرده است:

به نام خدا

نامه‌ای می‌نویسم برای تو دوست در جنگم، ای دوست جان بر کفم، ای دوست شریفم.

نامه‌ای که شاید از آن کوه مشکلات که بر سرت فرود آمده است، بکاهد.

ادامه »

 2 نظر

من دارم مي روم که تو چادرت را در نياوری

10 مهر 1392 توسط طاها

 

خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس، از میان همه تصویر های آن روزها یکی را که از همه آن ها در ذهنش پر رنگ تر است.
اینچنین روایت می کند:يادم مي آيد يک روز که در بيمارستان بوديم، حمله شديدی صورت گرفته بود. به طوري که از بيمارستان هاي صحرايي هم مجروحين زيادي را به بيمارستان ما منتقل مي کردند. اوضاع مجروحين به شدت وخيم بود.
در بين همه آنها، وضع يکيشان خيلي بدتر از بقيه بود. رگ هايش پاره پاره شده بود و با اين که سعي کرده بودند زخم هايش را ببندند، ولي خونريزي شديدي داشت. مجروحين را يکي يکي به اتاق عمل مي برديم و منتظر مي مانديم تا عمل تمام شود و بعدي را داخل ببريم. وقتي که دکتر اتاق عمل اين مجروح را ديد، به من گفت که بياورمش داخل اتاق عمل و براي جراحي آماده اش کنم. من آن زمان چادر به سر داشتم.
دکتر اشاره کرد که چادرم را در بياورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم. همان موقع که داشتم از کنار او رد مي شدم تا بروم توي اتاق و چادرم را دربياورم، مجروح که چند دقيقه ای بود به هوش آمده بود به سختي گوشه چادرم را گرفت و بريده بريده و سخت گفت: من دارم مي روم که تو چادرت را در نياوری. ما براي اين چادر داريم مي رويم… چادرم در مشتش بود که شهيد شد. از آن به بعد در بدترين و سخت ترين شرايط هم چادرم را کنار نگذاشتم.
لبیک

 5 نظر

ا سرا را پس از خريدن مي‌كشند و سرهايشان را به ايران مي‌فرستند.

26 مرداد 1392 توسط طاها

امير فرخ فرهمند رنح و اندوه هزار روز اسارت را چشيده است. او وقتي براي گذراندن مرخصي عيد به خانه‌اش مي‌آمد در ميان كوه و كمر‌هاي كردستان به كمين نيروهاي سازمان «خبات» كه عراقي‌ها آب و نان‌شان را مي‏دادند افتاد و سه سال از جواني‌اش را دركوهها و دره‌ها گذرانده؛ هم در كردستان ايران و هم در كردستان عراق.
او پس از سه سال آزاد شد و با تني رنجور و بيمار به خانه‌اش بازگشت.
امير فرخ فرهمند چند سال پيش كتابي از حوادث آن روزها نوشت با عنوان هزار روز اسارت منتشر كرد. نوشته زير فقط چند روز از آن هزار روز است:


روز 29 اسفند سال 64 بود و تا ساعاتي ديگر، سال جديد آغاز مي‌شد. هيچ كس حال خوشي نداشت. چادر مسئول زندان روبه‏روي ما بود .آنها در چادرشان جشن گرفته بودند؛ مي‌گفتند و مي‌خنديدند. صداي قهقهه‌هاي ناهنجارشان، فضاي غمگين زندان را پركرده بود. مقداري شيريني برايمان آورند تا سال تحويل را جشن بگيريم. اگر كارد مي‌زدند خونمان درنمي‌آمد. احمد آبادي از ناراحتي شعر مي‌خواند:
- اي انسان‌ها به فريادم رسيد.
دست‌هايم بگيريد.
مگر خود معني غم را نمي‌دانيد؟
كه جمعي اندر اين خلوت
چنين بيگانه مي‌سوزند
شما را گوهري پاك است و انسانيد
شما و ما يكي هستيم.
همچون عضوي از اعضا
تو انساني، من انسانم و ما انسان.
احمدي آبادي دستخوش احساس شده بود و با صداي بلند شعر مي‌خواند. ناگهان كاسيد وارد شد. او هميشه با بهانه و بي بهانه سري به ما مي‌زد. وقتي آن صحنه را ديد، با شلاق عيدي همه را داد، بدون استثنا. لحظه تحويل سال، چشم‌هاي همه گريان بود و دل‌ها درياي خون.
يكي دو ساعت از تحويل سال گذشته بود كه باز كاسيد آمد. آن شب، اصلا طور ديگري شده بود. وحشي‌تر از هميشه بود و مدام بهانه مي‌گرفت.
- امشب كه شب خاموشي نيست. بايد بلند شيد، بزنيد و برقصيد!
و بعد چشم‌هايش را بست و دهانش را باز كرد، و هر چه ناسزا دلش خواست، نثارمان كرد. كسي از جايش تكان نخورد.
كاسيد شلاق را در هوا چرخاند و به سراغ علي رشتي رفت:
- يالا بخون و برقص!
علي از روي ناچاري شروع كرد و اين برنامه تا آخر شب ادامه داشت: شب دوم و سوم و چهارم هم به همين شكل گذشت.
روز پنجم فروردين بود. ما روي سكوي جلوي زندان نشسته بوديم. در آن سوي رودخانه مثل هميشه اهالي بومي رفت و آمد مي‌كردند. آن روز عده‌اي از بچه‌هاي دبستاني را آورده بودند و عمدا از جلوي چشم ما عبور مي دادند. ناگهان متوجه حسين شدم. اشك توي چشم‌هايش جمع شده بود و آرام شعر مي‌خواند:
- پسري ديدم به قامت مثل تو
آهي از دل بركشيدم از غم دوري تو
- چي مي‌گي حسين؟

ادامه »

 نظر دهید »

به مناسبت سالگرد ورود آزادگان

26 مرداد 1392 توسط طاها


«اِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِكَةُ اَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ اَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتی كُنْتُمْ تُوعَدُونَ»(30فصلت)
«اگر روزی اسراء برگشتند و من نبودم ، سلام مرا به آنها برسانید و بگویید خمینی در فكرتان بود. »
امام خمینی (ره)

امروز با اصرار، موهای پنبه ای مادرت را حنا بستم و ناخن پایش را هم گرفتم. آخر نمی تواند زانوها را خم كند. برایم گفت كه خوابت را دیده است. گفت كه روی یك كوه بلند ایستاده و دستت را به علامت پیروزی بالا برده بودی؛ درحالی كه از روی شانه راستت خورشید بالا می آمده است.به او گفتم: «مادر! تعبیرش روشن است. بهار در راه است و او هم با بهار …»

به مناسبت سالگرد ورود آزادگان

بی مرگ سواران شب حادثه هایید

خورشید نگاهید و در آفاق رهایید

مرداب كجا فرصت پیدا شدنش هست

آنگاه كه چون موج از این بحر برآیید

چون صخره صبورید شب شیطنت باد

رنجوریتان نیست از این فكر رهایید

در سینه تان زهره صد موج نهفته است

حالی كه سبكبارتر از ابر شمایید

شب تا برسد یاد شما می رسد از راه

در یاد شمائیم كه آیینه مایید

سلمان هراتی


 نظر دهید »

هدیه به بی بی فاطمه(علیهاالسلام)

24 فروردین 1392 توسط طاها

فاطمه زهرا (سلام الله علیها)نور بود نور که جایش در خاک نیست

یک شب از یک منبری شنیدم که می گفت چرا اینقدر دنبال قبر بی بی دوعالم هستید مگر نشنیدید وقتی مولامان علی(علیه السلام) بی بی را در قبر می گذاشت دو دست آمد شبیه دستان پیامبر (صل الله وعلیه وآله)بی بی را گرفت فکر می کنید او را در دل خاک گذاشت بعضی می گویند او را به سوی آسمانها برد

او نور بود او از حوریان بود به شکل انسان آمده بود .نور اهل بیت از او بود. حتی الگو اهل بیت به خصوص آقاو امام زمانمان است.

ببین دعای زهرا را :

پروردگار ومولای من !به حق اولیاء ومقربانی که آنها را برگزیده ای وبه گریه ی فرزندانم پس از مرگ وجدایی من با ایشان ،از تو می خواهم گناه خطاکاران شیعیان وپیروان ما را ببخشی.(کوکب الذریج1،ص254)

 1 نظر

آشنایی با شهید حسین قجه ای

14 بهمن 1391 توسط طاها

بسم رب الشهدا

فرمانده گردان سلمان فارسي لشگر27محمدرسول الله(ص)


(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
روز چهاردهم شهريورماه سال 1337 حسينعلي در زرين شهر اصفهان در دستان خسته پدر کشاورزش جاي گرفت و در سايه تربيت عالمانه پدر رشد نمود. در سن 7 سالگي به مدرسه رفت و تا اخذ مدرک ديپلم تحصيل نمود.
از کودکي علاقه زيادي به ورزش کشتي داشت و به عنوان قهرمان اول شهرستان و استان اصفهان براي چند سال متوالي معرفي گشت و به مسابقات انتخابي تيم ملي راه يافت.سال 1353 وارد فعاليت‌هاي سياسي شد. سال 1356 به قم مهاجرت کرد و توسط مأموران ساواک دستگير شد. چند مرتبه نيز به منظور فعاليت‌هاي سياسي به شيراز و قم سفر کرد.سرانجام انقلاب اسلامي پيروز شد. چند ماه بعد ازپيروزي، منافقين دست به كار شدند و در مدارس به تبليغ وسيع پرداختند. افكار نوجوانان و جوانان را تحت تاثير قرار داده، سعي مي كردند به هر نحوي كه شده، آنها را جذب كرده،از مسير اسلام و انقلاب و امام باز دارند.
در مدرسه اي كه حسين درس مي خواند، يكي از معلمين گرايش شديدي به سازمان منافقين داشت و اهداف اين گروهك پليد و وابسته را براي دانش آموزان طرح مي كرد. حسين چندين بار سعي كرد با صحبت، او را از اين كار باز دارد كه موفق نشد، تا سرانجام به درگيري شديد ميان او و معلم منجر شد. از همان جا حسين عزم خود را براي مبارزه با خط نفاق و گروهك هاي وابسته جزم كرد و فهميد كه دشمنان هنوز نمرده اند، بلكه لباس عوض كرده اند.
فرماندهي سپاه زرين شهر وتشكيل گروه ضربت براي مبارزه با مواد مخدر و توزيع كنندگان آن، يكي ديگر از فعاليت هاي حسين پس از انقلاب بود. در پي صدور فرمان امام خميني مبني بر تشكيل سپاه پاسداران، حسين به اين نهاد انقلابي پيوست و در تشكيل و سازماندهي سپاه زرين شهر نقش تعیین کننده داشت وخود نیز فرماندهی آن را به عهده گرفت. دوستانش درباره آن روزها چنين مي گويند:
در ايامي كه حسين فرماندهي سپاه زرين شهر را بر عهده داشت، برنامه خاصي براي خود تنظيم كرده بود. بعد از ساعت 12 شب كه مي ايستاد به نماز شب ما مي رفتيم براي گشت در شهر وقتي بر مي گشتيم مي ديديم هنوز در حال نماز است. معمولا قبل از شروع نماز يكي دو ساعت ورزش مي كرد، آن هم ورزش هاي سنگين. هفته اي يكي دوبار فاصله پادگان غدير اصفهان تا زرين شهر را از ميان كوهها پياده طي مي كرد. طي اين مسير 24 ساعت طول مي كشيد.گاهي هم به كوه مي رفت و در آنجا به مناجات مي پرداخت.وقتی دشمنان ایران استانهای کردستان،سیستان وبلوچستان،مازندران وخوزستان را به آشوب کشاندنداوبه کردستان رفت تا با ضد انقلاب به مبارزه بپردازد.

ادامه »

 1 نظر

داستان طبیب هندی و امام صادق علیه السلام

21 شهریور 1391 توسط طاها

داستان طبیب هندی و امام صادق علیه السلام
روزي امام صادق عليه السلام به مجلس منصور دوانيقي وارد شد. طبيب هندي كنار خليفه نشسته بود. او كتاب‎هايي كه در موضوع «علم طب‏» نگاشته شده بود را براي خليفه مي‏خواند تا ضمن سرگرم ساختن او بر معلومات خليفه بيفزايد.
امام صادق عليه السلام در گوشه‏ي مجلس نشست. باراني از هيبت و ابهت از چهره حضرت مي‏باريد. مدتي گذشت. هنگامي كه طبيب از خواندن كتاب‎ها فارغ شد، نگاه‏اش به امام صادق عليه السلام دوخته شد. لحظاتي مشغول تماشاي سيماي حضرت شد. ابهت و صلابت امام تنش را لرزاند. نگاه‏اش را به سوي خليفه برگرداند و با اين سوال سكوت را شكست:
- اين مرد كيست؟….

- او عالم آل محمد (صلي الله عليه و آله) است.
- آيا ميل دارد از اندوخته‏هاي علمي من بهره‏مند گردد؟
- نگاه خليفه روي امام قرار گرفت. قبل از اين كه چيزي بگويد،امام لب به سخن گشود:…..
- نه!
- طبيب كه از پاسخ امام شگفتش زده بود، پرسيد:
- چرا؟
- چون بهتر از آنچه تو داري، در اختيار دارم.
- چه چيز در اختيار داري؟
- گرمي را با سردي معالجه مي‏كنم و سردي را با گرمي، رطوبت را با خشكي درمان مي‏كنم و خشكي را با رطوبت و آنچه را كه پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) فرموده به كار مي‏بندم و نتيجه كار را به خداوند وامي‏گذارم.
سپس به سخن جدش رسول الله اشاره كرده، افزود: «معده خانه هر بيماري و پرهيز، سر هر درمان است.»
طبيب هندي براي اين كه سخنان امام را سبك جلوه دهد، پرسيد:
- مگر طب غير از اين‏ها است كه گفتي؟!
- امام فرمود:
- گمان مي‏كني من مثل تو اين‏ها را از كتاب‎هاي طبي آموخته‏ام؟!
- حتما، غير از اين، راهي براي فراگيري علم طب وجود ندارد.
- نه، به خدا سوگند، جز از خداوند، از ديگري نياموخته‏ام. اكنون بگو كدام يك از من و تو در علم طب داناتريم؟
- كار من طبابت است و حتما در طب از شما عالم‏ترم.
- پس لطفا به سوال‎هايم پاسخ گوييد.
- بپرسيد.
- چرا سر آدمي يك پارچه نيست و از قطعات مختلف به وجود آمده است؟
- نمي‏دانم.
- چرا پيشاني مانند سر انسان از مو پوشيده نيست؟
- نمي‏دانم.
- چرا بر روي پيشاني خطوط مختلفي نقش بسته است؟
- نمي‏دانم.
- چرا ابروها در بالاي ديدگان انسان قرار گرفته است؟
- نمي‏دانم.
- چرا چشم‎هاي انسان به شكل لوزي ساخته شده است؟
- نمي‏دانم.
- چرا بيني ميان دو چشم قرار گرفته است؟
- نمي‏دانم.
- چرا سوراخ‎هاي بيني در زير آن خلق شده است؟
- نمي‏دانم.
- چرا لب فوقاني و سبيل در قسمت بالاي دهان آفريده شده است؟
- نمي‏دانم.
- چرا دندان‎هاي جلو، تيز و دندان‎هاي آسياب، پهن و دندان‎هاي انياب (نيش)، دراز آفريده شده است؟
- نمي‏دانم.
- چرا كف دست و پا، مو ندارد؟
- نمي‏دانم.
- چرا مرد ريش دارد ولي زن فاقد ريش است؟
- نمي‏دانم.
- چرا ناخن و موهاي سر انسان روح ندارند؟
- نمي‏دانم.
- چرا قلب، صنوبري شكل آفريده شده است؟
- نمي‏دانم.
- چرا ريه در دو قسمت آفريده شده و در جاي خود متحرك است؟

ادامه »

 2 نظر

شخصيت شهيد رجايي و زندگي خانوادگي

05 شهریور 1391 توسط طاها

 

در دوران زندان، بنده با منزل ايشان رفت و آمد داشتم. الحق كه همسر شهيد رجايي در حيات سياسي ايشان بسيار تاثير داشت. بسيار صبورانه مشكلات را مي‌پذيرفت.

يادم هست درهمان ايام سقف اتاق ايشان ريخته بود. خواهش كردم كه بنا بياورم خانم ايشان قاطعانه گفت«نه» اين زن و مرد يعني شهيد رجايي و همسرش، حتي وقتي كه رجايي رئيس‌جمهور شد، با ابلاغ حقوق معلمي زندگي كردند. بسيار جالب است كه سه سال بعداز شهادتش، سال 63 در مكه، رئيس سازمان بازنشستگان كل كشور آقاي كربلايي مرا ديد و به من گفت، شهيد رجايي با حقوق معلمي باز نشسته شده، شما از خانم ايشان اجازه بگيريد تا ما پايه حقوق ايشان را اصلاح كنيم. پس از برگشت، همسر شهيد رجايي بازهم در جواب ما گفت: خير.

شهيد رجايي خودش را وقف انقلاب كرده بود. بعضي وقتها خدمتش مي‌رسيدم،‌ مي‌ديدم روي موكت دراز كشيده و چشمش را بسته است. مي‌گفت خوشنويسان مطلبت را بگو، بيدارم.

در ملاقاتي كه همراه آقاي رجايي در قم خدمت امام رسيديم، امام بعد از اين كه گزارش ايشان را درباره آموزش و پرورش شنيد، فرمود انشاالله اگر اين گونه كار كنيد(اشاره به نوع كار كردن شهيد رجايي كه از لابه‌لاي گزارش فهميده بود) 20 سال طول مي‌كشد تا به نقطه صفر برسم. اصولا رجايي ارادت عجيبي به امام داشت. آن روز تنفيذ حكم ايشان را همه از تلويزيون ديديم واقعا ارادت مريدانه رجايي به امام تكان‌دهنده است.

 1 نظر

زندگینامه شهید رجائی

04 شهریور 1391 توسط طاها

شهيد محمد على رجايى ، در سال 1312 هجري قمري در شهرستان قزوين متولد شد، تحصيلات ابتدايى را تا اخذ گواهينامه ششم ابتداى در همين شهرستان به انجام رساند. در سن چهار سالگى از وجود داشتن نعمت پدر محروم شد و تحت تكفل مادر مهربان و منيع الطبع قرار گرفت .

در سال 1327 به تهران مهاجرت كرد و سال بعد يعنى در 1328 وارد نيروى هوايى شد. در مدت 5 سال خدمت در نيروى هوايى ، دوره متوسطه را با تحصيل شبانه گذراند، سپس درسال 1335 به دانشسراى عالى رفت و به سال 1338 دوره ليسانس خود را در رشته رياضى به پايان برد و به سمت دبير رياضى به استخدام وزارت فرهنگ در آمد و به ترتيب در شهرستانهاى خوانسار، قزوين و تهران به تدريس ، اشتغال ورزيد.

شهيد رجائى در مدت تدريس ، هميشه آموزگارى دلسوز، پركار و شايسته بود و ضمن تدريس ، به فرا گرفتن علوم اسلامى و انجام فعاليتهاى سياسى همت مى گماشت . در سال 1340 به عضويت نهضت آزادى در آمد كه منجر به دستگيرى وى (در ارديبهشت 1342) و پنجاه روز زندان شد. پس ‍ آزادى از زندان با شهيد باهنر به سازماندهى مجدد هيات موتلفه پرداخت و براى پرورش افرادى كه بتوانند نبردى مسلحانه را اداره نمايند به اعزام داوطلبانى به جبهه فلسطين دست زد. در همين رابطه و براى تكميل برنامه مزبور (در سال 1350) خود شخصا به خارج از كشور سفر كرد. ابتدا به فرانسه و تركيه رفت و از آنجا عازم سوريه شد.
شهيد رجايى همگام با فعاليتهاى سياسى لحظه اى نيز از خدمات فرهنگى غافل نبود از آن جمله تدريس در مدارس كمال و رفاه ، همكارى با بنياد رفاه و تعاون اسلامى با همكارى شهيد مظلوم آيت الله دكتر بهشتى و شهيد دكتر باهنر و آيت الله هاشمى رفسنجانى .
ايشان با نهايت شجاعت و شهامت مدت دو سال ، در زندانهاى انفرادى رژيم پهلوى انواع و اقسام شكنجه ها را تحمل نمود و چون كوهى استوار مقاومت كرد. در اثر اين مقاومتها او را به زندان قصر و سپس به اوين فرستادند. او در زندان به ماهيت واقعى منافقين پى برد و از آنها تبرى جست . دوران زندان مجموعا چهار سال به درازا كشيد و شهيد رجائى در سال 1357 با اوج گيرى انقلاب اسلامى همراه ديگر زندانيان سياسى آزاد شد و بلافاصله وارد مبارزات سياسى و فرهنگى گرديد و به اتفاق عده اى از همكارانش براى بسيج و سازماندهى مبارزات مخفى معلمان مسلمان ، تلاش گسترده اى را آغاز كرد و موفق به ايجاد انجمن اسلامى معلمان شد. او در راه پيماييهاى عظيم سال 1357 مخلصانه و با تمام توان كوشيد و نقش ‍ موثرى در فعاليتهاى تبليغاتى آنها داشت .
شهيد رجائى پس از پيروزى انقلاب اسلامى و در سال 1358، مسئوليت وزارت آموزش و پرورش را به عهده گرفت و در زمان وزارت خود موفق به دولتى كردن كليه مدارس شد. سپس به عنوان نماينده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى انتخاب گرديد و به دنبال تمايل مجلس شوراى اسلامى در تاريخ 18/5/1359 به عنوان اولين نخست وزير جمهورى اسلامى ايران به مجلس معرفى و با راى قاطع به نخست وزيرى انتخاب شد. شهيد رجائى در اين مسئوليت خطير، على رغم اين كه به فاصله بسيار كوتاهى با توطئه عظيم استكبار جهانى در ايجاد جنگ تحميلى از سوى رژيم صدام روبرو شد و همچنين كارشكنى هاى بنى صدر و متحدانش و خرابكاريهاى منافقين و ساواكيها را در پيش رو داشت ، اما توانست به بهترين وجه از عهده انجام وظايف و مسئوليتهاى سنگين خود بر آيد.
به دنبال عزل بنى صدر از رياست جمهورى ، شهيد رجائى با راى اكثريت مردم محرومى كه شاهد تلاشهاى صادقانه اين فرزند صديق ملت و مقلد با وفاى امام (ره ) بودند به رياست جمهورى انتخاب شد. دشمنان قسم خورده انقلاب اسلامى كه توان تحمل وجود اين مايه اميد مستضعفان و عنصر ارزشمند و دلسوز را نداشتند در هشتم شهريور ماه 1360 او را به همراه يار قديمى اش شهيد باهنر در انفجار دفتر نخست وزيرى به شهادت رساندند.

[يادش گرامي باد]

برگرفته از كتاب « روزها و رويدادها جلد دوم » تآليف : جمعي از نويسندگان

 4 نظر

آخرین وصیت نامه شهید رجایی(کوتاه ومفید)

03 شهریور 1391 توسط طاها

از آنجا که اسم کلاسمان در حوزه  شهید رجایی است می خواهم چند روزی را فقط در مورد ایشان مطلب بگذارم امیدوارم مورد استفاده قرار گیرد

بیست روز قبل از شهادت، قبل از ترك خانه برای شركت در جلسه‌ای مهم، همسر رجایی به او گفت: «پیشنهاد می‌كنم وصیت‌نامة جدیدی بنویسید. وصیت‌نامه قبلی را سال‌ها پیش نوشته‌اید.»

رجایی به یادآورد كه در سال 1352 قبل از این‌كه به زندان برود، وصیت‌نامه‌ای نوشته بود و آن‌ روز، هشت سال از نوشتن آن وصیت‌نامه می‌گذشت.
كمی فكر كرد. سپس كاغذی خواست تا وصیت‌نامه‌ای جدید بنویسد. او بر روی یك برگ كاغذ دفتر مشق بدون‌ این‌ كه پاكنویس كند خوش خط و خوانا و بدون خط‌خوردگی و روان‌ و ساده وصیت‌نامه‌ای نوشت و آن را به همسرش داد. نكاتی كه در این چند خط به آن‌ها اشاره‌ شده، بسیار قابل تأمل است:

بسم الله الرحمن الرحیم
این بنده كوچك خداوند بزرگ با اعتراف به یك دنیا اشتباه، بی‌توجهی به ظرافت مسئولیت از خداوند رحیم طلب عفو و از همه برادران و خواهران متعهد تقاضای آمرزش خواهی می‌كنم.
وصیت حقیقی من مجموعه زندگی من است. به همه چیزهایی كه گفته‌ام و توصیه‌هایی كه داشته‌ام در رابطه با اسلام و امام با انقلاب تأكید می‌نمایم.
به كسی تكلیف نمی‌كنم ولی گمان می‌كنم اگر تمام جریان زندگی مرا به صورت كتاب در‌آورند برای دانش‌آموزان مفید باشد.
هر چه از مال دنیا دارم متعلق به همسر و فرزندانم می‌باشد. كیفیت عملكرد را طبق قانون شرع به عهده خودشان می‌گذارم.
برادرم محمدحسین رجایی وصی و همسرم ناظر و قیم باشند.
خدای را به وحدانیت، اسلام را به دیانت، محمد(ص) را به نبوت و علی و یازده فرزندان معصومین علیهم‌السلام را به امامت و پس از مرگ را به قیامت و خدای را برای حسابرسی به عدالت قبول دارم و از دریای كرمش امید عفو دارم.
این مختصر را برای رفع تكلیف و تعیین خط ‌مشی برای بازماندگان و بر حسب وظیفه شرعی نوشتم وگرنه وصیت‌نامه این‌ بنده حقیر با این همه تحولات در زندگی در این مختصر نمی‌گنجد و مكّه، حج بیت‌الله بر من واجب شده بود امكان رفتن پیدا نشد. اینك كه به لقاءالله شتافتم این واجب را یكی از بندگان صالح خداوند به عهده بگیرد. ثلث اموال به تشخیص بازماندگان به «خیرالعمل» صرف شود و اگر به نتیجه قطعی نرسیدند به بنیاد شهید بدهید.

محمدعلی رجایی

http://www.navideshahed.com

 2 نظر
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

راهی به سوی آفتاب

راهی به سوی آفتاب

پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم):مَن ماتَ وَلََم یَعرِف اِمامَ زَمانِه ماتَ میتَةََ الجاهِلیَه(هر کس بمیرد وحال آنکه امام زمان خود را نشناخته باشد به مرگ جاهلیت مرده است) کمال الدین وتمام النعه.ج2.ص409.ج9 کار فرهنگي همان چيزي است که حاضرم جانم را فدايش کنم....امام خامنه اي
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

موضوعات

  • مهدوی
  • مناسبتهای نورانی
  • سخنی از بزرگان
  • دل نوشته
  • راز شادابی
  • راهی به سوی آفتاب
  • مهمانی آیه ها
  • نمونه ای از سربازان مولا
  • معرفت آفتاب
  • راههای شیطان
  • خانواده ورسانه
  • شهادت نامه
  • یادگاری از شهدا
  • طلبه
  • بیشتر بدانید
  • lمهمانی خدا
    • برگی از دعای روز
  • شرحی از خطبه حضرت زهرا(س)

اجزای مفید دیگر

حدیث


مترجم سایت

مترجم سایت


فال حافظ


وبلاگ-كد تاريخ هجري

جستجو

خبرنامه

آخرین نظرات

  • پشتیبانی کوثر بلاگ  
    • ₪ آموزش وبلاگ نویسی و پشتیبانی کوثر بلاگ ₪
    • فراخوان ها و مسابقات کوثر بلاگ
    در ده فکری که مومن قبل از خواب میکند
  • حسن رخشی در نرم افزار محاسبه اعمال
  • نرجس خاتون(س) شاهین شهر  
    • مدرسه علمیه نرجس خاتون شاهین شهر
    در راز جوان ماندن (کاملا علمی)
  • رحیمی  
    • محدثه بروجرد
    در روزهای آخر مهمانی خدا
  • رحیمی  
    • محدثه بروجرد
    در روزهای آخر مهمانی خدا
  • *مهدی یار*  
    • *مهدی یار*
    در راز جوان ماندن (کاملا علمی)
  • طلبه حقیر(حمیداوی)  
    • رهبر من ......!
    در راز جوان ماندن (کاملا علمی)
  • عترت سادات خاموشی  
    • الغدير تهران
    در راز جوان ماندن (کاملا علمی)
  • رعیت در دختران شعیب ،دختران پاکدامنی وحیا
  • زهرا در توصیه حاج شیخ رجبعلی خیاط(وختم من یتق الله..)
  • خادم الشهدا  
    • سالار تنها
    در راز جوان ماندن (کاملا علمی)
  • اخبار مهدوی  
    • http://ahd-4.persianblog.ir>
    در راز جوان ماندن (کاملا علمی)
  • گفته ها و ناگفته های یک طلبه  
    • گفته ها و ناگفته ها
    • طلبه
    در راز جوان ماندن (کاملا علمی)
  • مدیریت استان مازندران  
    • مدیریت مازندران
    در راز جوان ماندن (کاملا علمی)
  • مرادی  
    • شمیم ولایت
    • نشریه الکترونیکی پاسداران ولایت
    در هشت دلیل کوتاه از دلایل کمک به سوریه
  • سامانه تبلیغی منبرنگار  
    • http://www.menbarnegar.ir>
    در هشت دلیل کوتاه از دلایل کمک به سوریه
  • خادم محمدرضابراتی ریزی در آشنایی با شهید حسین قجه ای
  • یادگاری  
    • یادگاری
    • عطر چفیه ها
    • وبلاگ حضرت زینب سلام الله علیها یزد
    در برای چه وارد حوزه علمیه شده اید؟
  • ربیع الانام  
    • « ربیع الانام »
    در حال وهوای حوزه مان
  • عزیزی در برای چه وارد حوزه علمیه شده اید؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس