افتخارم این است که ایرانیم
رهبر فرزانه ام دلهای عالم شاد کرد
نقشه های شوم استکبار را بر باد کر
دیدی آخر نطق او بر اهل اجلاس سران
کرده افشا قدرت پوشالی مستکبران
یا علی شور حسینی می دهی
بوی جان بخش خمینی می دهی
رهبر فرزانه ام دلهای عالم شاد کرد
نقشه های شوم استکبار را بر باد کر
دیدی آخر نطق او بر اهل اجلاس سران
کرده افشا قدرت پوشالی مستکبران
یا علی شور حسینی می دهی
بوی جان بخش خمینی می دهی
سلام یکشنبه مدیرت حوزه های شهرمان برای طلبه ها یک همایش با عنوان “خانواده ورسانه “گذاشته بود خیلی مفید بود استاد تراشیون هم دعوت کرده بودندحیفم آمد برای شما نگذارم انشالا استفاده کنید
چون طولانی بود چند قسمتش کردم
رسانه یعنی قدرت سیاسی،فرهنگی واقتصادی
در دنیا بیش از 18هزار شبکه داریم در ایران هم می توان حدود 3هزار تا شبکه از جهان گرفت.
بعضی از این شبکه ها انحراف اعتقادی ایجاد می کند
یک شبکه تبلیغ مسیحیت می کند
دوشبکه تبلیغ بهائیت می کند
یک شبکه مستقیم وحداقل 5شبکه غیر مستقیم تبلیغ زردشتی می کند.
یک شبکه وهابی ها تبلیغ می کنند به نام نور که (زده برای قم )
در سراسر جهان بیش از 300نفر مدعی پیغمبر داریم که بعضی برای خود شبکه هم دارند
یک شبکه هست در محرم وعاشورا مستقیماً به ساحت مقدس ائمه اهانت می کند
گروهکی هم که در محرم یک حسینیه در شیراز را آتش زدند طرفدار این شبکه بودند
اگر یک نفر گفت من از ماهواره استفاده درست می کند یک کذاب است شاید خودش هم وارد شبکه های مستهجن نشود و پسورد بگذارد ولی بچه های حالا همه کار ازشان برمی آید
اگر دیدی نوجوان یا جوانت انحراف جنسی پیدا کرد نگو چرا ؟
انحراف اخلاقی :
یک بخش در حوزه خانواده است شبکه ای به نام فارسی بان پشتبانه ی آن صهیونیست است یهودی هم ضرر آن کمتر از صهیونیست نیست آنها کتابی دارند ب نام تلمود تفسیر تورات در آن نوشته کشتن مسلمان مثل کشتن سگ است هیچ گناهی ندارد.
مهمترین هدف راه اندازی فارسی وان که طی چند سال خانواده ها را از هم بپاشند ودیگر در ایران خانواده ای نباشد .
یک نفر با من تماس گرفته بود ومی گفت:شوهرم عاشق زن برادرم شده و می گوید اگه شده طلاقش را می گیرم تا با من ازدواج کند ومی گفت خانه که می آید فقط پای شبکه فارسی بان می نشیند وفیلم هایش را دنبال می کند.
محوریت این شبکه تخریب در خانواده است.
یک پیرمرد رفته بود دادگستری و می گفت زنم زنا کرده او را سنگسار کنید بعد فهمیدند با پسر 18ساله ارتباط داشته.
خود پیرزن می گفت صبح تا شب پای این ماهواره بوده با دیدن این شبکها ارضا نمی شده فکر دوست پسر افتاده است.
تصورگری ودفعی از کارهای شیطانی است.
حدود 10٪شبکه ها ضد اخلاقی را می توان دریافت کرد
آسیب هایی که می تواند ایجاد کند :
الف)جوان ونوجوان باعث می شود ازدواج کم و دیر می شود چون دیگر انگیزه ای برای ازدواج ندارد .گرایش به ضد اخلاقی پیدا می کند اگر بگویید دانشگاه باعث خرابی میشود چون تصویر گری ها زیاد شده است .
حتی در متاهلین هم زیاد شده در خانمها بیشتر است چون امنیت روانی نسبت به زندگی ندارند و می ترسند .
علت های انحراف مرد:
1.ساده لوح
2.زن در خانه به خود نمی رسد(خانواده آسیب می بیند)
آقایی میگفت فیلم یوسف که می داد خانمم می گفت زلیخا که می آید نگاه نکن (چون زنت از عمق نگاهت خبر دارد)
وقتی در سریال رسانه خودمان این نگاه وجود دارد در ماهواره چه خبره
ادامه دارد… با ما باشید و زود قضاوت نکنید
دكتر مجتبي رحماندوست، مشاور رئيس جمهوري
هرچند من با شهيد رجايي برخوردهاي كمي داشتم ولي خيلي تكاندهنده و سازنده بود.
رجايي آدم خيلي بيادعايي بود و اهل قيافه گرفتن نبود. زماني كه رجايي نخستوزير بود، بازديدي از دانشكده افسري نيروي زميني ارتش داشتيم. شيوه حركت رئيس جمهور(بنيصدر) طوري بود كه همه بايد كنار ميرفتند و اداي احترام ميكردند. اما نخستورزير همراه مردم و پشت سر رئيس جمهور حركت ميكرد.
مردم از اين كه جلوي رئيس جمهور بيايند، نگراني و هراس داشتند اما به محض اين كه به رجايي ميرسيدند، لبخندي به وي ميزدند و ميگفتند، آقاي رجايي يك عكس با هم بيگريم، ميگفت: بگيريم، آدمها سختشان بود كه به رئيسجمهور يك كلمه بگويند، ولي راحت بودند كه به نخستوزير بگويند يك عكس با هم بگيريم.
در دوران زندان، بنده با منزل ايشان رفت و آمد داشتم. الحق كه همسر شهيد رجايي در حيات سياسي ايشان بسيار تاثير داشت. بسيار صبورانه مشكلات را ميپذيرفت.
يادم هست درهمان ايام سقف اتاق ايشان ريخته بود. خواهش كردم كه بنا بياورم خانم ايشان قاطعانه گفت«نه» اين زن و مرد يعني شهيد رجايي و همسرش، حتي وقتي كه رجايي رئيسجمهور شد، با ابلاغ حقوق معلمي زندگي كردند. بسيار جالب است كه سه سال بعداز شهادتش، سال 63 در مكه، رئيس سازمان بازنشستگان كل كشور آقاي كربلايي مرا ديد و به من گفت، شهيد رجايي با حقوق معلمي باز نشسته شده، شما از خانم ايشان اجازه بگيريد تا ما پايه حقوق ايشان را اصلاح كنيم. پس از برگشت، همسر شهيد رجايي بازهم در جواب ما گفت: خير.
شهيد رجايي خودش را وقف انقلاب كرده بود. بعضي وقتها خدمتش ميرسيدم، ميديدم روي موكت دراز كشيده و چشمش را بسته است. ميگفت خوشنويسان مطلبت را بگو، بيدارم.
در ملاقاتي كه همراه آقاي رجايي در قم خدمت امام رسيديم، امام بعد از اين كه گزارش ايشان را درباره آموزش و پرورش شنيد، فرمود انشاالله اگر اين گونه كار كنيد(اشاره به نوع كار كردن شهيد رجايي كه از لابهلاي گزارش فهميده بود) 20 سال طول ميكشد تا به نقطه صفر برسم. اصولا رجايي ارادت عجيبي به امام داشت. آن روز تنفيذ حكم ايشان را همه از تلويزيون ديديم واقعا ارادت مريدانه رجايي به امام تكاندهنده است.
اللهم العجل لولیک الفرج والعافیة والنصروجعلنا من انصاره و اعوانه و شیعته و محبه والمحامین عنه والمستشهدین بین یدیه
حاج آقا باید برقصه……
این مطلب رو تو یکی از وبلاگها دیدم دلم نیومد که نذارم
بخونین خیلی قشنگه…
این خاطره را همان سال 87 در اتوبوسی که راهی نور بود، از یکی از راویان نورانی شنیدم که خواندنش بعد از سه سال هنوز مو به تنم سیخ میکند… بخوانیدش که قطعا خالی از لطف نیست:
“چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاههای بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشمتان روز بد نبیند… آنقدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوقالعاده خراب بود. آرایش آنچنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.
اخلاقشان را هم که نپرس… حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمیدادند، فقط میخندیدند و مسخره میکردند و آوازهای آنچنانی بود که…
از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود…
دیدم فایدهای ندارد! گوش این جماعت اناث، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست!
باید از راه دیگری وارد میشدم… ناگهان فکری به ذهنم رسید… اما… سخت بود و فقط از شهدا برمیآمد…
سپردم به خودشان و شروع کردم.
گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم!
خندیدند و گفتند: اِاِاِ … حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟
گفتم: آره!!!
گفتند: حالا چه شرطی؟
گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی میبرم و معجزهای نشانتان میدهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راهتان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید.
گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟
گفتم: هرچه شما بگویید.
گفتند: با همین چفیهای که به گردنت انداختهای، میایی وسط اتوبوس و شروع میکنی به رقصیدن!!!
ادامه اش رو از دست ندید…..
شهيد محمد على رجايى ، در سال 1312 هجري قمري در شهرستان قزوين متولد شد، تحصيلات ابتدايى را تا اخذ گواهينامه ششم ابتداى در همين شهرستان به انجام رساند. در سن چهار سالگى از وجود داشتن نعمت پدر محروم شد و تحت تكفل مادر مهربان و منيع الطبع قرار گرفت .
در سال 1327 به تهران مهاجرت كرد و سال بعد يعنى در 1328 وارد نيروى هوايى شد. در مدت 5 سال خدمت در نيروى هوايى ، دوره متوسطه را با تحصيل شبانه گذراند، سپس درسال 1335 به دانشسراى عالى رفت و به سال 1338 دوره ليسانس خود را در رشته رياضى به پايان برد و به سمت دبير رياضى به استخدام وزارت فرهنگ در آمد و به ترتيب در شهرستانهاى خوانسار، قزوين و تهران به تدريس ، اشتغال ورزيد.
شهيد رجائى در مدت تدريس ، هميشه آموزگارى دلسوز، پركار و شايسته بود و ضمن تدريس ، به فرا گرفتن علوم اسلامى و انجام فعاليتهاى سياسى همت مى گماشت . در سال 1340 به عضويت نهضت آزادى در آمد كه منجر به دستگيرى وى (در ارديبهشت 1342) و پنجاه روز زندان شد. پس آزادى از زندان با شهيد باهنر به سازماندهى مجدد هيات موتلفه پرداخت و براى پرورش افرادى كه بتوانند نبردى مسلحانه را اداره نمايند به اعزام داوطلبانى به جبهه فلسطين دست زد. در همين رابطه و براى تكميل برنامه مزبور (در سال 1350) خود شخصا به خارج از كشور سفر كرد. ابتدا به فرانسه و تركيه رفت و از آنجا عازم سوريه شد.
شهيد رجايى همگام با فعاليتهاى سياسى لحظه اى نيز از خدمات فرهنگى غافل نبود از آن جمله تدريس در مدارس كمال و رفاه ، همكارى با بنياد رفاه و تعاون اسلامى با همكارى شهيد مظلوم آيت الله دكتر بهشتى و شهيد دكتر باهنر و آيت الله هاشمى رفسنجانى .
ايشان با نهايت شجاعت و شهامت مدت دو سال ، در زندانهاى انفرادى رژيم پهلوى انواع و اقسام شكنجه ها را تحمل نمود و چون كوهى استوار مقاومت كرد. در اثر اين مقاومتها او را به زندان قصر و سپس به اوين فرستادند. او در زندان به ماهيت واقعى منافقين پى برد و از آنها تبرى جست . دوران زندان مجموعا چهار سال به درازا كشيد و شهيد رجائى در سال 1357 با اوج گيرى انقلاب اسلامى همراه ديگر زندانيان سياسى آزاد شد و بلافاصله وارد مبارزات سياسى و فرهنگى گرديد و به اتفاق عده اى از همكارانش براى بسيج و سازماندهى مبارزات مخفى معلمان مسلمان ، تلاش گسترده اى را آغاز كرد و موفق به ايجاد انجمن اسلامى معلمان شد. او در راه پيماييهاى عظيم سال 1357 مخلصانه و با تمام توان كوشيد و نقش موثرى در فعاليتهاى تبليغاتى آنها داشت .
شهيد رجائى پس از پيروزى انقلاب اسلامى و در سال 1358، مسئوليت وزارت آموزش و پرورش را به عهده گرفت و در زمان وزارت خود موفق به دولتى كردن كليه مدارس شد. سپس به عنوان نماينده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى انتخاب گرديد و به دنبال تمايل مجلس شوراى اسلامى در تاريخ 18/5/1359 به عنوان اولين نخست وزير جمهورى اسلامى ايران به مجلس معرفى و با راى قاطع به نخست وزيرى انتخاب شد. شهيد رجائى در اين مسئوليت خطير، على رغم اين كه به فاصله بسيار كوتاهى با توطئه عظيم استكبار جهانى در ايجاد جنگ تحميلى از سوى رژيم صدام روبرو شد و همچنين كارشكنى هاى بنى صدر و متحدانش و خرابكاريهاى منافقين و ساواكيها را در پيش رو داشت ، اما توانست به بهترين وجه از عهده انجام وظايف و مسئوليتهاى سنگين خود بر آيد.
به دنبال عزل بنى صدر از رياست جمهورى ، شهيد رجائى با راى اكثريت مردم محرومى كه شاهد تلاشهاى صادقانه اين فرزند صديق ملت و مقلد با وفاى امام (ره ) بودند به رياست جمهورى انتخاب شد. دشمنان قسم خورده انقلاب اسلامى كه توان تحمل وجود اين مايه اميد مستضعفان و عنصر ارزشمند و دلسوز را نداشتند در هشتم شهريور ماه 1360 او را به همراه يار قديمى اش شهيد باهنر در انفجار دفتر نخست وزيرى به شهادت رساندند.
[يادش گرامي باد]
برگرفته از كتاب « روزها و رويدادها جلد دوم » تآليف : جمعي از نويسندگان
از آنجا که اسم کلاسمان در حوزه شهید رجایی است می خواهم چند روزی را فقط در مورد ایشان مطلب بگذارم امیدوارم مورد استفاده قرار گیرد
بیست روز قبل از شهادت، قبل از ترك خانه برای شركت در جلسهای مهم، همسر رجایی به او گفت: «پیشنهاد میكنم وصیتنامة جدیدی بنویسید. وصیتنامه قبلی را سالها پیش نوشتهاید.»
رجایی به یادآورد كه در سال 1352 قبل از اینكه به زندان برود، وصیتنامهای نوشته بود و آن روز، هشت سال از نوشتن آن وصیتنامه میگذشت.
كمی فكر كرد. سپس كاغذی خواست تا وصیتنامهای جدید بنویسد. او بر روی یك برگ كاغذ دفتر مشق بدون این كه پاكنویس كند خوش خط و خوانا و بدون خطخوردگی و روان و ساده وصیتنامهای نوشت و آن را به همسرش داد. نكاتی كه در این چند خط به آنها اشاره شده، بسیار قابل تأمل است:
بسم الله الرحمن الرحیم
این بنده كوچك خداوند بزرگ با اعتراف به یك دنیا اشتباه، بیتوجهی به ظرافت مسئولیت از خداوند رحیم طلب عفو و از همه برادران و خواهران متعهد تقاضای آمرزش خواهی میكنم.
وصیت حقیقی من مجموعه زندگی من است. به همه چیزهایی كه گفتهام و توصیههایی كه داشتهام در رابطه با اسلام و امام با انقلاب تأكید مینمایم.
به كسی تكلیف نمیكنم ولی گمان میكنم اگر تمام جریان زندگی مرا به صورت كتاب درآورند برای دانشآموزان مفید باشد.
هر چه از مال دنیا دارم متعلق به همسر و فرزندانم میباشد. كیفیت عملكرد را طبق قانون شرع به عهده خودشان میگذارم.
برادرم محمدحسین رجایی وصی و همسرم ناظر و قیم باشند.
خدای را به وحدانیت، اسلام را به دیانت، محمد(ص) را به نبوت و علی و یازده فرزندان معصومین علیهمالسلام را به امامت و پس از مرگ را به قیامت و خدای را برای حسابرسی به عدالت قبول دارم و از دریای كرمش امید عفو دارم.
این مختصر را برای رفع تكلیف و تعیین خط مشی برای بازماندگان و بر حسب وظیفه شرعی نوشتم وگرنه وصیتنامه این بنده حقیر با این همه تحولات در زندگی در این مختصر نمیگنجد و مكّه، حج بیتالله بر من واجب شده بود امكان رفتن پیدا نشد. اینك كه به لقاءالله شتافتم این واجب را یكی از بندگان صالح خداوند به عهده بگیرد. ثلث اموال به تشخیص بازماندگان به «خیرالعمل» صرف شود و اگر به نتیجه قطعی نرسیدند به بنیاد شهید بدهید.
محمدعلی رجایی
حضرت امام صادق علیه السلام می فرمایند : هر کسی نماز نخواند از شیطان پست تر است چون شیطان یک خطا کرد و ادم را سجده نکرد ولی انسان بر خدای عالم با نماز نخواندن سجده نمی کند .
حضرت محمد می فرمایند که مجوز عبور از پل صراط نماز است اگر نماز مومن قبول باشد بقیه اعمال او نیز قبول است.
در نمازها، نماز صبح سفارش شده است و دلیل آن این است که در هنگام صبح فرشتگان شب پیش انسان می ایند و اعمال شب را می نویسند و هنگامی که اذان صبح گفته می شود جای خود را به فرشتگان روز می دهند پس اگر نماز صبح را در اول وقت بخوانیم در دو پرونده شب و روز ثبت میشود .
امام صادق می فرماید: از صفات مومن این است که بسم الله الرحمن الرحیم را در نماز بلند بگویند و هر کس بعد از تکبیر نماز، اعوذ بالله من شیطان الرجیم بگوید به اندازه هر مویی که در بدن اوست هزار حسنه برای او می نویسند .
حضرت پیامبر فرمود هر کس بعد از نماز ،تسبیحات فاطمه الزهرا بگوید (34 الله اکبر ,33مرتبه الحمد الله ,33مرتبه سبحان الله )به خصوص اگر با انگشتان خود بشمارد همان دست هایش در روز قیامت شفاعت او را می کنند.
والسلام
یک شهریور تولد ابوعلی سینا وروز بزرگداشت پزشک
چرا که همه علوم را فرا گرفته بود و تنها لازم بود تا فهم خود را لحاظ عمق افزایش دهد تا آموخته های خود را بهتر درک کند.
در اواخر عمر خود یکبار به شاگرد مورد توجه خویش، جوزانی گفت که در تمام مدت عمر، چیزی بیش از آنچه که در هجده سالگی می دانسته، نیاموخته است.
مهارت ابن سینا در علم پزشکی و توانایی وی در معالجه حاکم آن زمان، موجب شد تا مورد محبت حاکم واقع شده و در دربار، موقعیت بسیار خوبی داشته باشد.
مقبره ابن سینا :همدان
ولی به سبب آشفتگی اوضاع سیاسی در ماوراء النهر ، زندگی بر ابن سینا در زادگاهش دشوار شد و او ناچار بخارا را به مقصد جرجانیه و سپس گرگان ترک گفت.
در سال 403هجری قمری، پس از پشت سر گذاشتن سختیها و مشکلات بزرگی که در این سفر با آن ها مواجه شد و حتی چند تن از دوستانش را در میان راه از دست داد، از کویر شمال خراسان عبور کرد.
بنا به گفته منابع معتبر، ابن سینا در این سفر با عارف و شاعر مشهور “ابو سعید ابوالخیر” ملاقات کرد.
وی آرزو داشت که “قابوس بن وشمگیر” را که حامی نامدار علم و ادب بود، در جرجان ببیند؛ ولی هنگامی که به جرجان رسید، قابوس بن وشمگیر از دنیا رفته بود.
چون از این حادثه دلشکسته شد، مدت چندین سال در دهکده ای عزلت گزید. سپس در فاصله سال 405و 406 هجری قمری به ری رفت.
در این هنگام آل بویه بر ایران فرمانروایی داشتند و افرادی از این خاندان در ایالات مختلف حکومت می کردند. ابن سینا مدتی در دربار فخرالدوله در ری درنگ کرد و سپس از آنجا برای دیدار یکی دیگر از فرمانروایان این خاندان، شمس الدوله به جانب همدان به راه اقتاد.
این سفر برای ابن سینا بخت بلندی داشت؛ چرا که پس از رسیدن وی به همدان، او را برای درمان امیر شمس الدوله که بیمار شده بود و تمامی پزشکان از معالجه وی ناتوان بودند، دعوت کردند.
بوعلی توانست شمس الدوله را معالجه کند و به همین دلیل چنان تقربی نزد وی پیدا کرد که عهده دار منصب وزارت گردید و مدت چند سال؛ تا هنگام مرگ امیر، عهده دار این وظیفه سنگین بود.
پس از مرگ شمس الدوله بخت از وی روی گردانید و چون از ادامه خدمت در منصب وزارت خودداری کرد، او را به زندان افکندند. در زندان کتاب مشهورش “شفا” را به رشته تحریر درآورد.
پس از مدتی توانست از زندان فرار کند و با لباس درویشی از همدان گریخت.
ابن سینا از همدان به اصفهان رفت که مرکز بزرگی از علم به شمار می رفت و سال ها بود که آرزوی دیدار آنجا را داشت. در این شهر مورد توجه علاءالدوله قرار گرفت و مدت پانزده سال با آسایش خاطر در آن شهر زندگی کرد.
او در این مدت، چندین کتاب مهم نیز نوشت و حتی به ساختن رصدخانه پرداخت. اما این آسایش یرای وی دائمی نبود؛ چرا که یک بار اصفهان در معرض حمله مسعود غزنوی یعنی فرزند سلطان محمود غزنوی قرار گرفت و در این حمله بعضی از آثار مهم این حکیم بزرگ از میان رفت.
این امر ضربه بزرگی برای وی بود و علاوه بر آن، بیماری قولنج نیز آزارش می داد. به همین دلیل، دوباره به همدان بازگشت و به سال 428 هجری قمری و در سن پنجاه و هفت سالگی در این شهر از دنیا رفت و در همان جا به خاک سپرده شد
(وقتی ابو علی سینا که یک فرد معمولی بوده و این قدر در کودکی نابغه بوده چرا….
یکی از شبهاتی که وجود دارد این است که آیا کودکی 5 ساله میتواند حجت خدا بر روی زمین باشد؟آیا او آنقدر علم ومعنویت دارد که بتواند زمام امور را بدست گیرد ؟
روزی حضرت محمد(صلی الله علیه وآله ) شیطان را در مسجد الحرام دید پیش او رفت و به او فرمود : ای ملعون چرا ناراحتی ؟ شیطان گفت از دست تو و امت تو ناراحتم .
حضرت فرمود چرا از من ناراحتی ؟
شیطان گفت : چون این همه تلاش می کنم تا آدم را منحرف کنم ولی تو در آاخر روز قیامت شفاعت امتت را می کنی و تمام زحمات من را بر باد می دهی.حضرت فرمود حال چرا از امتم ناراحتی ؟
شیطان گفت امت تو خصوصیتی دارند که امت های دیگر ندارند .
اول : وقتی می خواهند غذا بخورند بسم الله الرحمن الرحیم می گویند و من دیگر نمی توانم غذا بخورم و گرسنه می مانم .
دوم: بعد ازغذا خوردن الحمدالله می گویند .
سوم :وقتی اسم تو می اید بلند صلوات می فرستند و آنقدر ثواب ان زیاد است که من فرار می کنم .
چهارم: وقتی می خواهند کاری را انجام دهند می گویند ان شا ء الله و من دیگر نمی توانم در ان کار دخالت کنم.
پنجم: صدقه می دهند و وقتی صدقه می دهند همه گناهانشان امرزیده می شود و هم هفتاد بلا از انها دور می شود .
حضرت رسول می فرمایند:وقتی انسان دستش را در جیبش قرار می دهد تا صدقه دهد هفتاد شیطان دست او را می گیرد .
ششم :قرآن می خوانند و در خانه ای که قرآن خوانده شود دیگر جایی برای من نیست چون در آن خانه ملائکه رفت و آمد دارند .
هفتم : مرا زیاد لعنت می کنند و با هر لعنت یک زخم بر بدن من می افتد و تازمانی که ان انسان را به گمراهی نکشانم زخمم خوب نمی شود .
هشتم : هنگامی که گناهی می کنند سریع توبه می کنند و زحمات من را به هدر می دهند.
نهم: عطسه می کنند ،الحمد الله می گویند .
حضرت فرمودند : عطسه از طرف خدا و خمیازه از طرف شیطان هست و وقتی عطسه می کنند باید الحمدالله بگویند.
دهم: وقتی همدیگر را می بینند سلا م می کنند سلام اسم خدا است و من از این اسم بیزارم.
یازدهم: وقتی بهم میرسند دست میدهند و تادستهایشان از هم جدا نشده همه گناهانشان امرزیده میشود .
وقتی انسان نماز می خواند شیطان از او دور می شود مخصوصا اگر سجده اش طولانی باشد شیطان از روی ناراحتی فریاد می کشد
ادامه دارد….
خداوند می فرماید من تمام خواسته هایت را براورده می کنم ولی هر کس پیرو تو شود او را باتو به جهنم میبرم .
شیطان می گوید : ای خدا به عزت و جلالت قسم که همه انسانها را گمراه می کنم مگر عده ای که بنده خاص تو هستند .
سپس گفت حالا که مارا بیرون می کنی جایی برای زندگی برای ما قرار بده خداوند فرمود جایگاه تو درهر کجا که انسان رفت و آمد دارد. شیطان گفت پس غذایم چی ؟ خداوند فرمود بر سر هر سفره ای که نام من (بسم الله الرحمن الرحیم) گفته نشود تو با انها هم غذا شو ..
حضرت اما محمد باقر می فرماید که اگر اول غذا یادتان رفت نام خدا را بگویید اخر غذا بگو تا شیطان هر انچه را که خورده برگرداند.
بعد شیطان گفت من احتیاج به آب دارم.
خداوند فرمود آب تو شراب و امثال مست کننده باشد
بعد شیطان گفت کتاب من چی ؟
خداوند گفت کتاب تو کتاب های سحر و جادو وخالکوبی ها باشد و اولین کسی که به انسان سحر و جادو را یاد داد شیطان بود
شیطان گفت برای من حدیثی قرار بده خداوند گفت حدیث تو دروغ است
ادامه دارد….